header

السلام عليك يا ابا عبدالله

home
list
archive
درباره وبلاگ
السلام علیک یا ابا عبدالله... این وبلاگ در سال 1390 توسط اینجانب راه اندازی شد. و مطالبی که در این وبلاگ قرار داده شده با بررسی و دقت کافی از لحاظ صحت و سقم صورت گرفته. به امید اینکه برای عموم موثر مفید باشد. التماس دعا...
آمار وبلاگ

تعداد بازدیدها :

49694

تعداد نوشته ها :

181

تعداد نظرات :

3

کد هدایت به بالا

فرقه علی اللهی

علی اللهی ها کیستند؟

 در طول تاریخ انسان با فرقه هایی مواجه می شود که مخالفینشان آن ها را غُلات (جمع غالی به معنی غلو کننده) می نامند. این ها کسانی هستند که درباره ی حضرت علی (علیه السلام) و یا دیگر شخصیت های مهم دچار غلو شده اند.

شناخت و تشخیص غلات در تاریخ، یکی از دشوارترین و پیچیده ترین کارهای مورخان بوده است که احیاناً در این زمینه دچار اشتباهات فراوانی نیز شده اند. دلیلش این است که هیچ شخصی یا گروهی، عنوان غلات را برای خود نمی پذیرد و هیچکس عقیده خود را غلو آمیز نمی داند. علاوه براین غلات همواره اندیشه های خود را تا حد امکان به صورت سرّی نگه می داشتند که خود این امر هم عامل دیگری برای عدم امکان تحقیق دقیق در مورد آن ها می شد.

 همچنین باید گفت: امروز آشکار شده است، بسیاری از اسم هایی که از آنها تحت عنوان رهبرای غلات یاد می شود، اصلاً وجود خارجی نداشته اند و عمدتاً دشمنان شیعه برای محکوم کردن شیعه و اتهام غلو زدن به تشیع این شخصیت ها را ساخته و پرداخته اند. اما به هر حال، کسانی بوده اند که حضرت علی (علیه السلام) یا دیگران را تا حد خدایی بالا می بردند. چنین کسانی هنوز هم وجود دارند. علی اللهی ها نیز از همین گروه ها هستند.

از مهم ترین جماعت های این گروه در عصر حاضر، کسانی هستند که در سوریه به علویون معروفند. آن ها ظاهراً معتقدند که خدا یک بار در قالب مسیح (ع) و بار دیگر در قالب علی (علیه السلام) حلول کرده است و دیگر بار در قالب مهدی (عج) ظهور خواهد کرد.

از مهم ترین خصوصیات مشترک غلات این است که به ظاهر شریعت وقعی نمی نهند، قائل به تناسخ هستند، و همچنین معتقدند که خدا در روح شخص مورد نظرشان حلول می کند و با او متحد می شود.

بسیاری از نویسندگان در مورد این گروه از غلات دچار اشتباه شده و آنها را فرقه ای از تشیع معرفی کرده اند و گفته اند: "غلات، کسانی هستند که در تشیع افراط کرده اند." اگر چه این تعبیر افراط در تشیع تعبیر صحیحی نیست، اما چند تفاوت بارز هست که بر اساس آنها به هیچ وجه نمی توان غلات را فرقه ای از شیعه دانست:

1- شیعه کسانی هستند که قائل به امامت حضرت علی(علیه السلام) و جانشینی او پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می باشند. حال چگونه می توان وضع کسانی را که قائل به الوهیت حضرت علی (علیه السلام) (نه امامت وی) هستند، افراط در تشیع نامید؟ در واقع اینها عملاً با این اعتقادشان، سه اصل از اصول عقاید شیعه ،یعنی توحید، نبوت، و امامت را انکار می کنند.

2- شیعه پیرو تعالیم اسلام و تعالیم ائمه معصوم (علیهم السلام) است، در حالی که غلات بسیاری از تعالیم ائمه (علیهم السلام) به ویژه در مورد توحید را زیر پا گذاشته اند.

3- از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) احادیث فراوانی در مذمت غلو کنندگان و جهنمی بودن آنان ذکر شده است، به طوری که دشمن اهل بیت و غلو کننده در حق اهل بیت را مثل هم دانسته اند و مسلم است که کسی که با دشمن اهل بیت هم رتبه است، نمی تواند شیعه باشد.

 شیعه کسانی هستند که قائل به امامت حضرت علی (ع) و جانشینی او پس از پیامبر اکرم (ص) می باشند. حال چگونه می توان وضع کسانی را که قائل به الوهیت حضرت علی (ع) (نه امامت وی) هستند، افراط در تشیع نامید؟ در واقع اینها عملاً با این اعتقادشان، سه اصل از اصول عقاید شیعه ،یعنی توحید، نبوت، و امامت را انکار می کنند.

 

چگونگی تشکیل فرقه اسماعیله

یکی از فرق منشعب شده از شیعه امامیه فرقه اسماعیلیه است که در حدود قرن دوم هجری از امامیه جدا شد و دارای عقایدی متفاوت از عقاید امامیه می باشد، از آنجائیکه انشعاب این فرقه بر سر امامت اسماعیل بن جعفر ـ علیه السلام ـ بوده لذا در دوره های بعد، ملل و نحل نویسان، مانند حسن بن موسی نوبختی نام اسماعیلیان را بر آنها نهادند. البته طی گذر زمان و به مناسبتهای مختلف بنامهای دیگری نیز نامیده شده اند از جمله، مبارکیه، خطّابیه، باطنیه، تعلیمیه، سبعیّه، حشیشیه، ملاحده و قرامطه[۱].
چگونگی شکل گیری و بوجود آمدن اسماعیلیه به جانشینی امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ بر می گردد، از آنجا که امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ دارای چندین فرزند پسر بود و بزرگترینشان اسماعیل بوده و در زمان حیات مورد محبّت امام بود، عده ای از شیعیان گمان می کردند که او بعد از پدرش به امامت خواهد رسید.[
۲]
اما خود اسماعیلیه در این مورد معتقدند که امامت اسماعیل طبق نص صریح امام صادق ـ علیه السلام ـ بوده، چون که اسماعیل ارشد فرزندان امام بوده[
۳] لذا با وجود اینکه اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت، عده ای از قبول فوت اسماعیل ابا کردند و گفتند که امام صادق تقیّه می کند و اسماعیل نمرده و غایب شده و او همان مهدی است و این گروه به اسماعیلیه خاصه معروفند، در مقابل این گروه عده ای مرگ اسماعیل باور کردند و معتقد شدند که امامت بعد از اسماعیل به پسرش محمد رسیده و لذا محمد بن اسماعیل را امام هفتم تلقی کرده و آخرین امام نامیدند. این گروه به اسماعیلیه عامه معروفند و سبعیه هم گفته می شود.[۴]
و لذا این دو گروه بعد از شهادت امام صادق ـ علیه السلام ـ منکر امامت امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ شده و از امامیه جدا شدند، چون معتقد بودند که امامت از برادر به برادر نمی رسد مگر در مورد امام حسن و امام حسین و غیر از این دو امام همواره امامت از پدر به پسر رسیده و از آنجا که به امامت اسماعیل معتقد بودند، گفتند: که بعد از مرگ اسماعیل، محمد بن اسماعیل امام است.
این گروه به رهبری فردی بنام مبارک که غلام اسماعیل بود، فعالیت خود را آغاز می کنند و لذا به مبارکیه هم ملقب شده اند.[
۵]گروهی از شیعیان هم که در کوفه زندگی می کردند و دور «ابی الخطاب محمد بن ابی زینب اسدی اجدع» جمع شده بودند و بعداً به معتقدین به امامت پسر اسماعیل متصل شدند، البته ابی الخطاب فردی غالی بود که در مورد امام صادق ـ علیه السلام ـ غلّو کرده و به الوهیت آن حضرت معتقد بود و لذا از طرف امام لعن و طرد شده بود، به این خاطر ابی الخطاب خود را پیامبر و فرستاده امام صادق ـ علیه السلام ـ معرفی می کرد، لذا این گروه هم به خطابیه معروفند که بعدها با مبارکیه یک گروه شدند.[۶]
البته خود اسماعیلیه ابو «الخطاب» را بعنوان مؤسس فرقه اسماعیلی معرفی می کنند و مقام او را نسبت به امام اسماعیلی مثل مقام سلمان فارسی می دانند و «میمون القداح» که از اتباع ابو الخطاب است، راه او را ادامه داد[
۷]و دعوت اسماعیلی را که در خفا بوده رهبری کرد.
به خاطر وضع خفقانی که عباسیان نسبت به علویان بوجود آورده بودند و همچنین نسبت به ائمه که در زمان منصور عباسی نسبت به امام صادق ـ علیه السلام ـ چندین سال عمر خویش را در زندان سپری کردند، این عدم ارتباط مستمر بین شیعیان و ائمه هم موجب شد که عده ای سست ایمان و سود جو، دنبال مقاصد خویش باشند و با جدایی گروهی از شیعیان وضع را مناسب دیده، فعالیت خود را در غالب مبارزه با عباسیان شروع کنند. که ابی الخطاب هم از این گونه افراد است. که علیه عباسیان دست به اقدام می زند ولی کشته می شود. و لذا باقی پیروان او از این پس به شام رفته و در شهر «سلمیه» سکونت می گزینند که نزدیک «حمص» بود و از ترس حکام و مأموران عباسی تظاهر به تجارت می نمودند و در عین حال دعاة خود را به اطراف و شهرهای اسلامی می فرستادند و مردم را به نزدیک شدن ظهور مهدی از نسل اسماعیل بشارت می دادند. یکی از این دعاة میمون القداح می باشد که از اهالی خوزستان هستند و به شغل (چشم پزشکی آن زمان) مشغول بود و لذا به قداح مشهور است، که بعد از موت ابی الخطاب قیم و مربی محمد بن اسماعیل می شود و به او مذهب باطنی تلقین می کند.[
۸]
بعد از «میمون القداح» فرزندش عبدالله و سپس دیگر رهبران فکری و سیاسی دعوت اسماعیلیه را که البته در خفا بود و به گفته خودشان دوره ستر بود رهبری کردند.
زندگی مخفیانه و مرگ محمد بن اسماعیل، زمینه گسترش و پیشرفت دعوت را بیشتر فراهم ساخته است و از این پس داعیان اسماعیلی در ایران، سوریه و شمال آفریقا به صورتی گسترده و مخفیانه به دعوت پرداختند.
از دعاة اسماعیلی که در «سلمیه» شام بود، مردی بود بنام حمدان اشعث ملقب به قرمط به خاطر کوتاهی قد و پاهایش، این شخص داعی کوفه و اطراف می شود در اواخر قرن سوم هجری اتباع حمدان موفق می شوند در بحرین و نواحی آن به مرکزیت احساء حکومت تشکیل دهند. و به این خاطر در تاریخ اهمیت پیدا می کنند.[
۹]
اسماعیلیه بواسطه نفوذی که در میان مردم عادی و ستم دیده داشتند و با توجه به دعوت مخفی که حدود یکصد سال ادامه دادند، موفق شدند پیروانی جذب کنند و برای این منظور اغلب در مناطق دور دست چون یمن و شمال افریقا و ماوراءالنهر که از مرکز خلافت دور بود و خطرات کمی تهدید می کرد فعالیت خود را بیشتر می کردند، در این راستا یکی از دعاة بنام عبیدالله المهدی در شمال آفریقا وقتی وضعیت مناسب برای اهداف خود می بیند امامت خویش را علنی می کند. و با استفاده از دوری منطقه با کمک ابوعبدالله شیعی یکی از داعیان دیگر موفق می شود قبایل بربر را جذب خود کند و از آنها بیعت بگیرد و خود را بعنوان مهدی معرفی می کرده و با این اقدام تمام شدن دوره ستر را اعلام می کند و مرحله ظهور را آغاز می نماید و بعد از مدتی در سال
۳۰۱ هجری سپاهی به مصر ارسال می کند با تصرف مصر و مناطق دیگر و بعد از مدتی تمام شمال افریقا را تحت سیطره خود در می آورد[۱۰]و با ورود به مصر خلافت فاطمیان را آغاز می کند، دوره ای که موفقیت اسماعیلیان به اوج می رسد، اسماعیلیه این دوره را اغلب «عصر طلایی» اسماعیلیه وصف کرده اند. جنبش انقلابی و دعوت اسماعیلیان نخستین، سرانجام به تأسیس دولتی منجر شده بود که امام اسماعیلی در رأس آن قرار داشت و طی همین دوره تفکر و ادبیات اسماعیلی به اوج اعتلای خود رسید.

(0) نظر

فرقه بهائیت

فرقه بهائیت

بخش اول: تبارشناسی

جای پای روس وانگلیس

فتنه باب وبها ازتوطئه های مهمی است که ازاواسط دوره قاجاریه باهدف اسیب رساندن به اسلام وخصوصاّ تشیع از سوی کانونهای استعماری طراحی شدودرمسیرتداوم حیات سیاه وتباهش همواره درکنار دشمنان اسلام ، درصددضربه زدن به این دین مبین وازبین بردن خصلتهای ضداستکباری وظلم ستیز ان بودودریک کلام هدف طراحان این فتنه، تلاش برای شکستن کیان واقتدارملی ایرانیان که اززمان صفویان حول محور تشیع پدیدامده ومنافع قدرتهای استکباری واستعماری راتهدید می کرد،بود.

نخستین گروههای خارجی وعناصری که باهدفهای استعماری پابه سرزمین ایران گذاشتتند، جامعه ایران راجامعه ای محکم ویکدست درسایه اتحادعقیدتی وباورهای اسلامی یافتندوپس از دهها سال امدورفت ومطالعه ورایزنی به این نتیجه رسیدندکه برای نفوذدراین جامعه وکشاندن ایران به جاده استعمارواستثمار،چاره ای جزایجاداختلاف در عقایددینی مردم وتقسیم این رودخانه درخشان به جویبارهای کوچک وکم رمق وبی اهمیت ندارند. به همین سبب تلاش درراه تضعیف بنیانهای اعتقادی مردم ایران وایجاداختلاف درمیان انان رادردستورکارخوقراردادند. براساس همین درک واحساس نیاز بودکه مشاهده می کنیم دولت انگلستان به عنوان قدرت طرازاول ومسلط استعماری ان روزگار، برای نفوذدرسرزمینهای اسلامی بویژه ایران،طرح وبرنامه ای مفصل تدارک میبیندوبرای ایجادشکافت دربافت اعتقادی مردم مسلمان وشیعه مذهب ایران بوجه هنگفتی درنظر می گیردونایب السلطنه وفرمانروای هندوستان اعلام می کند که غازی حیدرالدین پادشاه"صوبه اود" وفرمانفرمای "لکنهو" تمام مایملک ودارایی خودراوقف مراکز دینی شیعیان جهان کرده است تادرامد حاصله از ان درهرسال صرف امورمعیشتی وتحصیل علوم دینی طلاب شیعه مذهب شود.

(1)ازهمین زمان شعبه ویژه اموردینی واوقاف درکنسولگری های انگلیس درشهرهای ایران ، بویژه شهرهای مذهبی نظیر مشهدوقم وشیرازونیزدرشهرهای عراق وبین النهرین مانند شهرهای کربلا و نجف وسامره اغازبکارکرد.دراین شعبه های نوبنیادکه زیرنظرسفارت بریتانیای کبیر درتهران اداره می شدند، چندین کارشناس اموردینی عضووزارت مستعمرات انگلستان (که به زبانهای فارسی وعربی تسلط کامل داشتند) مشغول به کارگردیدند.دیپلماتهایی که دراین شعبه ها فعالیت می کردند،ظاهراً صاحب عنوان "دبیر" بودند.اینان اطلاعات فراوانی پیرامون ادیان ومذاهب داشتندودر هرشهر،عوامل وجاسوسان مخصوصی با این "دبیران ادیان" درارتباط بودندوبابودجه مخصوصی که دولت انگلستان به نام "موقوفه صوبه اود" دراختیارانان گذاشته بود،درفعالیتهای مذهبی واسلامی مردم اخلال می کردند.سرارتورهاردینگ دیپلمات معروف وسفیروقت دولت انگلستان درایران،این بودجه رابه یک اهرم قدرتمندتشبیه می نمایدومی نویسد:"اختیار تقسیم وجوه موقوفه صوبه اوددردستهای من ماننداهرمی بودکه باان می توانستم همه چیزرادرایران ودربین النهرین بلندکنم وهر مشکلی راحل وتصفیه نمایم..."(2) سیاستمداران ودولتمردان انگلیسی که دران ایام افتاب درمستعمراتشان غروب نمی کرد،کینه ای اشتی ناپذیربااسلام ومسلمانان داشتندوانهاراسدراه تسلط خودبرملل وسرزمینهای مشرق زمین می دانستند،تاجایی که لردگلادستون نخست وزیرانگلستان دریکی ازجلسات پارلمان این کشوربه پشت تریبون رفت ودرحالیکه قران کریم رابرسردست بلندکرده بودخطاب به نمایندگان گفت:"تااین کتاب دردست مسلمین است کاری ازانگلستان درباره انان برنمی ایدومانمی توانیم برانان حکومت کنیم ."

به همین دلیل بود که اساس سیاست انگلستان درکشورهاوسرزمینهای اسلامی برپایه ایجادتفرقه واختلاف دربین مردم وفرقه هاومذاهب قرارگرفت و"شعبه امورادیان"درسفارتخانه های بریتانیادرکشورهاوشهرهای اسلامی بوجودامدودولتمردان انگلیسی مبارزه بااسلام وایجاداختلاف بین مسلمانان وپیروان مذاهب محتلف اسلامی رادردستورکارخودقراردادندودراین میان بیش ازهمه برای ایجاداختلاف دربین شیعیان برنامه ریزی کردند.انگلیسیها که ازهمان ابتدای ورود به ایران درزمان صفوبه،شیعه راسد راه وصول به اهداف استعمارگرایانه خودیافته بودند،دراندیشه تضعیف باورهای اسلامی واعتقادات ضد سلطه بیگانه مردم شیعه مذهب ایران بودندوبا هدف تضعیف قدرت نظامی واقتصادی شیعیان،همواره سلاطین عثمانی را به جنگ باایران ودرگیری ونبردخونین باپادشاهان شیعه مذهب صفوی تشویق می کردند.براین اساس یکی از محورهای عمده تلاشهای کارگزاران استعماری وماموران ودبیرهای شعبه ادیان وزارت مستعمرات ونیمه مستعمرات ومستملکات دولت انگلستان،پیداکردن،تشویق وپشتیبانی وحمایت از مدعیان مهدویت(به عنوان یکی از اصول اعتقادی شیعه)باهدف ایجادتشتت وپریشانی وچنددستگی درمیان مسلمین بود.این حرکت درایران که در همسایگی هندوستان،یعنی بزرگترین وزرخیزترین مستعمره بریتانیاقرارداشت،واجدویژگی واهمیت خاص بود.این نکته قابل تعمق واندیشه است که تنهادرفاصله زمانی پنجاه سال چندین مدعی مهدویت درسرزمینهای اسلامی پیداشدند که به شهادت اسناد ومدارک تاریخی که همگی وبدون استثناازحمایت دولت انگلستان برخورداربودندوبه شهادت همان اسنادتاریخی سه تن از این مدعیان مهدویت ایرانی وعبارت بودند از میرزاسیدعلی محمدشیرازی(باب)ومیرزاحسینعلی نورکجوری(بهاءالله)ومیرزا یحیی صبح ازل،که"سیدعلی محمدشیرازی" فتنه بابیگری رادر ایران پدید اوردوموجب خونریزی وکشتاردرایران شدو"میزاحسینعلی نوری"فرقه ضاله بهاییت راایجادکردکه ان هم باعث صدمات جبران ناپذیری به مردم این اب وخاک گردیدو"میرزایحیی صبح ازل "هم فرقه ازلیگری راایجادکرد.فتنه"بابیگری"و"بهاییگری"و"ازلیگری"همگی از ابشخور"شیخیگری"واندیشه های شیخ احمداحسایی سیراب می شوند.براساس مدارک موجود،ماموران دولت انگلستان مدتها پیش ازانکه سیدعلی محمدشیرازی(باب)ادعای خویش رامطرح سازداورازیرنظرداشتندوهمواره گزارش فعالیتهای وی وپیروانش رابه لندن می فرستادند.برابر سندموجوددربایگانی وزارت امورخارجه انگلیس،به تاریخ 21 ژوین 1850 که یک مامورناشناس انگلیسی ازتهران به لندن ارسال داشته چنین امده است:"جناب لرد پالمرستون برحسب تعلیمات جناب لرد،اینجانب افتخاردارد شرحی درباره مسلک جدید"باب"رالفاً ارسال دارم.مطالب ضمیمه رایکی ازپیروان باب به من داد ومن تردیدی در صحت ان ندارم...در یک جمله،این(درشمار)ساده ترین مذاهب است که اصول ان درماتریالیسم،کمونیسم ولاقیدی نسبت به خیروشرکلیه اعمال بشر خلاصه می شود.افتخاردارم که منقادترین چاکرناچیزباشم. امضاء ناخوانا"

 

بخش دوم: باب در مکتب یهودیان

«باب» کیست؟
سیدعلی محمد شیرازی بنیانگذار فرقه ضاله «بابیه» در محرم
۱235 قمری در شهر شیراز به دنیا آمد. پدرش رضا و مادرش فاطمه بیگم و بنابه قولی خدیجه بیگم نام داشت. خواندن و نوشتن را به شیوه معمول زمانه خویش در شیراز آغاز کرد. هنوز کودک بود که پدرش را از دست داد، به همین سبب روانه بندر بوشهر شد و تحت کفالت دایی اش قرار گرفت و مدتی را نزد یک مکتب دار که از پیروان فرقه «شیخیه» بود، به کار آموختن پرداخت. و چون به سن رشد و بلوغ رسید در کنار دایی خود به کسب و کار در «کمپانی ساسون» که سهام و مالکیت آن متعلق به یکی از کلان سرمایه داران یهودی بغداد بود و در بندر بوشهر و بمبئی هندوستان به کار تجارت تریاک اشتغال داشت، پرداخت. وظیفه سیدعلی محمد در آغاز این همکاری، انجام کار بسیار دشوار «تریاک مالی» بود. او وظیفه داشت تا هرروز بیش از ده ساعت در زیر آفتاب سوزان بندر بوشهر و اکثراً بر روی بام کاروانسرایی که به عنوان انبار نگهداری و محل ذخیره تریاک، در اختیار و تملک کمپانی یهودی «ساسون» بود، تریاک های خام را که به صورت مایع در خمره و کوزه های بزرگ قرار داشت، بر روی تخته ای مخصوص ریخته و با کاردک فلزی ویژه این کار، ساعت ها آن را به بالا و پایین می کشید و مالش می داد تا کم کم این مایع در مجاورت هوا و مالش دادن، تبدیل به گلوله ها و حجم های سفت و فشرده تریاک شود. سپس آنها را به صورت «لول»های 20 گرمی در می آورد تا به دفتر تجارتخانه «ساسون» در بمبئی هندوستان ارسال شود و در راستای سیاست استعماری انگلیس، در منطقه آسیای جنوب شرقی، بویژه چین، با قیمتی در حد رایگان بین مردم بومی آن مناطق توزیع گردد. خاندان معروف نمازی شیراز از عوامل توزیع اینگونه تریاک ها در منطقه چین بودند و ثروت سرشار خود را از رهگذر تریاک های مجانی که از یهودیان می گرفتند و در منطقه توزیع می کردند، به دست آوردند.
بسیاری از کارشناسان بر این عقیده اند که حداقل روزی ده ساعت کار در زیر آفتاب سوزان بندر بوشهر به مشاعر «سیدعلی محمد شیرازی» آسیب رسانده و از او موجودی «مالیخولیایی» - که ادعای تصرف در ماه و ستارگان را داشت- ساخته بود. این نکته در خاطرات پرنس کینیاز دالگورکی(5) سفیر کبیر روسیه در ایران درباره سیدعلی محمد باب آمده است.
آشنایی سیدعلی محمد شیرازی (باب) با خانواده یهودی و سرمایه دار «ساسون»(6) تأثیرات مهمی در زندگی او گذاشت و وی را با کانونهای مهم یهودی آشنا ساخت که بنا به اعتقاد پاره ای از مورخین پایه های اصلی ادعاهای او درباره «باب امام زمان بودن» و یا بنا به اعتقاد فرقه «شیخیه» ادعای «رکن رابع» بودن او از همین ایام و در ارتباط با همین کانون ها شکل می گیرد.
«سیدعلی محمد شیرازی» (باب) که دوران مکتب و تحصیلات مقدماتی خود در بوشهر را تحت نظر معلمی به نام شیخ عابد که دارای اعتقادات متعصبانه «شیخیگری»¤ و از پیروان شیخ احمد احسایی پیشوای بزرگ و بنیانگذار این فرقه بود، گذرانده و در شمار معتقدان این فرقه درآمده بود، با هدف تکمیل معلومات خود، سفری هم به کربلا می رود و در آنجا مدت زمانی را در کلاس درس سیدکاظم رشتی پیشوای وقت «شیخیه» و جانشین شیخ احمد احسایی، مؤسس این فرقه، حضور می یابد.
بابی ها و بهایی ها سیدعلی محمد شیرازی را صاحب «علم لدنّی» می دانند و در این مورد بشدت مبالغه می کنند. آنان در مورد حضور وی در کلاس درس سیدکاظم رشتی چنین می نویسند:
«تا سیدباب به محضر سیدرشتی ورود فرمودند با اینکه حضرت باب جوانی بود بیست و چهارساله و سید (رشتی) مردی پنجاه ساله، این تاجری محقر و آن عالمی موقر، درس را احتراماً له موقوف نمود و توجه تلامیذ را به صحبت حضرت باب معطوف فرمود و در حین صحبت چنان احترامات فائقه و تکریمات لائقه از مورود نسبت به وارد ظاهر می شد که همگی در شگفت و حیرت افتادند و مسائلی از آثار ظهور موعود در میان آوردند که پس از این مقدمات و بروز داعیه ایشان همگی طلاب آن مسایل را راجع به سید باب دانسته و غرض سیدکاظم رشتی از این مسایل و اذکار آن بود که به طلاب بفهماند حضرت باب قائم موعود و مهدی منتظر است. . . »(7)
سیدکاظم رشتی درسال 1259 می میرد و هیچ یک از شاگردان و خواص خود را برای جانشینی اش انتخاب نمی کند و چند روز قبل از مرگ خود، در حضور گروهی از مریدانش اعلام می دارد که بزودی حضرت صاحب الزمان یا به قول پیروان فرقه شیخیه، «رکن رابع» ظهور خواهد کرد و خود اداره امور مسلمین و جهان را به دست خواهد گرفت و جهان را به سمت قسط و عدل رهبری خواهد کرد.
زمانی که سید کاظم رشتی از دنیا رفت، علی محمد شیرازی در بوشهر بود و همراه با دایی اش در خدمت تجار یهودی، بویژه تجارتخانه «ساسون» به کار فرآوری و آماده سازی تریاک اشتغال داشت. در آن زمان بیش از پنج سال بود که «سیدعلی محمد» با یهودیان و تجارتخانه «ساسون» در ارتباط مستقیم بود. از این روی این ادعا که سیدعلی محمد شیرازی به تشویق و اغوای یهودیان خود را جانشین سیدکاظم رشتی و پس از آن «باب» امام زمان خوانده است، دور از انتظار نیست.

 

بخش سوم: القائات

پس از سیدکاظم رشتی، سیدعلی محمد با اینکه در کربلا و در حلقه یاران نزدیک ملاکاظم رشتی نبود، تحت تأثیر تلقینات پرنس دالگورکی بلافاصله ادعای جانشینی او را مطرح ساخت و درست یک سال بعد، در سال 1260 قمری که مصادف با هزارمین سال غیبت امام عصر (عج) بود، با حمایت کانونهای متنفذ و مرموز استعماری، دعوی خویش را مطرح نمود و ضمن اینکه خود را «رکن رابع» خواند، ادعا کرد که «باب» امام زمان (عج) است و در نشست و برخاست های روزانه و در میان اطرافیان خود گفت که «من مبشر ظهور امام زمان و باب او هستم و هرکس که به ظهور حضرت مهدی (عج) اعتقاد و ایمان دارد، باید ابتدا با من که «باب» و «در» او هستم بیعت کند». وی حتی حدیث «انا مدینه العلم و علی بابها» را در جهت اثبات این ادعای خود معنی و تفسیر می کرد و می گفت، حتی حضرت رسول اکرم (ص) به حقانیت و ظهور من اشاره کرده و فرموده اند: «من شهر علم هستم و علی باب».
پرنس کینیاز دالگورکی درباره نحوه آشنایی و تلقین مطالب و تعالیم خود به علی محمد باب چنین می گوید:
«من فکر کردم چگونه است که این عده قلیل شیعه. . . بر یک دولتی مثل عثمانی غلبه کرده اند و چگونه همین جماعت با یک عده قلیل جنگ هایی با روسیه نموده و یک لشکر انبوه را از میان برداشته اند. آن وقت دانستم که (این پیروزی ها) به واسطه اتحاد مذهبی و عقیده و ایمان راسخی است که به دین اسلام دارا بوده]اند[. . . من هم در صدد ]ایجاد[ دین تازه دیگری افتادم که این دین وطن نداشته باشد. زیرا فتوحات ایران به واسطه وطن دوستی و اتحاد مذهبی بوده است. . . (پس از آشنایی با علی محمد در عتبات) سیدعلی محمد دست از دوستی من نمی کشید و بیشتر مرا مهمان می کرد و قلیان محبت را با هم می کشیدیم. . . (او) خیلی ابن الوقت و مرد متلون الاعتقادی بود و نیز به طلسم و ادعیه و ریاضیات و جفر و غیره عقیده داشت. چون دید من در علم حساب و جفر و مقابله و هندسه مهارت دارم، برای رسیدن به مقصودش شروع به خواندن حساب در نزد من نمود. با این همه هوش با هزاران زحمت چهارعمل اصلی را در نزد من خواند و بالاخره گفت من کله ریاضی درست و حسابی ندارم. شب های جمعه درسر قلیان سوای تنباکو چیزی مثل موم خورد می کرد. . . به من هم تعارف نمی کرد، به او گفتم چرا قلیان را به من نمی دهی بکشم؟ گفت: تو هنوز قابل اسرار نشدی که از این قلیان بکشی. اصرار کردم تا به من داد کشیدم. . . خنده فراوان کردم. . . روزی از او پرسیدم این چه چیزی بود؟ گفت: به عقیده عرفا اسرار و به قول عامه چرس. . . دانستم حشیش است و فقط برای پرخوری و خنده خوب است، ولی سید می گفت مطالب رمز به من مکشوف می شود. گفتم. . . می خواستی (موقع حساب خواندن) بکشی که زودتر فهم مطالب کنی. . .
به واسطه (کشیدن) چرس اصلاً میل درس و مطالعه از او فراری شده بود و دل به درس خواندن نمی داد. روزی در سر درس آقای آقاسیدکاظم (رشتی) یک نفر طلبه تبریزی از آقا سؤال کرد: آقا حضرت صاحب الامر کجا تشریف دارند؟ آقا فرمود: من چه می دانم شاید در همین جا تشریف داشته باشند، ولی من او را نمی شناسم. من مثل برق خیالی به سرم آمد که سیدعلی محمداین اواخر به واسطه کشیدن قلیان چرس و ریاضت های بیهوده با نخوت و جاه طلب شده بود. . . شبی که قلیان چرس را زده بود من بدون آنکه قلیان کشیده باشم با یک حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع کرده گفتم: حضرت صاحب الامر! به من تفضل و ترحمی فرمایید بر من پوشیده نیست توئی، تو. . . من مصمم شدم یک دکان جدیدی در مقابل دکان شیخی باز کنم و اقلاً اختلاف سوم را من در مذهب شیعه ایجاد کنم. گاهی بعضی مسائل آسان از سید می پرسیدم، او هم جواب هایی مطابق ذوق خودش که اغلب بی سر و ته بود، از روی بخار حشیش می داد، من هم فوری تعظیمی کرده و می گفتم تو باب علمی یا صاحب الزمانی، پرده پوشی بس است، خود را از من مپوش. . . (روزی) مجدداً به منزل او رفتم و. . . تقاضای تفسیر سوره عم را کردم. . . سید هم قبول این خدمت کرد و قلیان چرس را کشیده شروع به نوشتن نمود (وقتی سید چرس می کشید به قدری چیز می نوشت که یکی از تندنویس های نمره اول. . . بود) ولی اغلب مطالب او را من اصلاح می کردم و به او می دادم که بلکه او تحریک و معتقد شود باب علم است. آری سید بهترین آلت برای این عمل بود. خواهی نخواهی من سید را با اینکه متلون سست عنصر بود، در راه انداختم و چرس و ریاضت کشیدن او هم به من کمک می کرد. . . (سیدعلی محمد) همیشه تردید داشت و می ترسید دعوی صاحب الامری بکند، به من می گفت که اسم من مهدی نیست، گفتم من نام تو را مهدی می گذارم. تو به طرف ایران حرکت کن. . . من به شما قول می دهم که چنان به تو کمک کنم که همه ایران به تو بگروند، تو فقط حال تردید و ترس را از خود دور کن. . . هر رطب و یابسی بگویی مردم زیر بار تو می روند، حتی اگر خواهر را به برادر حلال کنی. . . سید بی نهایت طالب شده بود که ادعایی بکند ولی جرأت نمی کرد. من برای اینکه به او جرأت بدهم به بغداد رفته، چند بطر شراب خوب شیراز یافتم و چند شبی به او خوراندم. کم کم با هم محرم شدیم و به او. . . (مطالب)را حالی کردم. . . به هر وسیله ای بود رگ جاه طلبی او را پیدا کردم و او را به حدی تحریک کردم که کم کم دعوی این کار بر او آسان آمد. . . به سید گفتم از من پول دادن و از تو دعوی مبشری و بابیت و صاحب الزمانی کردن. او را راضی کردم و به طرف بصره و از آنجا به طرف بوشهر رفت. . . ]در نامه هایی که به هم می نوشتیم[ او خود را نایب عصر و باب علم می خواند، من در جواب او را امام عصر می خواندم. . . همین که او رفت من در عتبات شهرت دادم که حضرت امام عصر ظهور نموده و همین سید شیرازی امام عصربود و به حال ناشناس در سر درس آقای رشتی حاضر می شده. . . »(8).
به طور کلی بهائیان شب جمعه پنجم جمادی الاولی 1260 هجری قمری برابر با 23ماه مه 1844 میلادی را شب مبعث «نقطه اولی» می دانند و آن را مبدأ تاریخ خود (تاریخ بدیع) قرار داده اند. میرزا حسینعلی نوری (بهأالله) این روز را یکی از اعیاد مهم بهائیان اعلام کرده و هر گونه اشتغال در این روز را بر بهائیان حرام نموده است. (9)
در این زمان و پس از طرح ادعای «سیدعلی محمد باب»، کارگزاران استعمار روسیه، با ترفندهای مختلف سعی در جلب نظر شاگردان و پیروان سید کاظم رشتی می کنند، اما توفیق چندانی در این عرصه نمی یابند و تنها 18 نفر را - که بعدها براساس حروف «ابجد» در فرقه های بابیه و بهائیت به حروف «حی» معروف شدند - با وی همراه و همساز می نمایند و آنان را برای ابلاغ ظهور «باب امام زمان» به نقاط مختلف کشور، بویژه منطقه خراسان بزرگ و شرق کشور، یعنی منطقه نفوذ انگلستان و در مجاورت مرزهای هندوستان و دایره نفوذ کمپانی هند شرقی می فرستند.

 

بخش چهارم: توبه نامه

کارگزاران استعمار برنامه خروج و ادعای «سیدعلی محمد باب» را به دقت طراحی کرده بودند و چون در روایات شیعه آمده است که هنگام ظهور حضرت مهدی (عج) گروهی از مردم خراسان به رهبری یک روحانی و با پرچم های سیاه به یاری آن حضرت خواهند آمد، عوامل سفارت روس پس از زندانی شدن سیدعلی محمد باب در قلعه چهریق ماکو، یکی از کارگزاران خود به نام ملاحسین بشرویه را به خراسان فرستادند و او در روستاهای آن منطقه شایع می ساخت که حضرت صاحب الزمان ظهور کرده است و همگی باید با اسب و شمشیر و پرچم های سیاه به یاری او بشتابید و برخی از مردم ساده دل روستایی آن ایام که ظلم و جور اربابان و حکام و ستم جاری در ارکان حکومت قاجار و ملوک الطوایفی بعد از صفویه تا آن ایام و زد و خوردهای خانمانسوز مدعیان سلطنت بعد از کریمخان زند و ظلم و کشتار آغا محمدخان قاجار و جنگ های ایران و روسیه و پیروزی کفار یعنی روسیه تزاری را از علائم ظهور حضرت می دانستند، برای اینکه در شمار یاران نخستین حضرت مهدی (عج) باشند، از یکدیگر سبقت می جستند و به سرعت آماده می شدند و مرکب و شمشیر و غذای مختصری برای بین راه برمی داشتند و دسته دسته به ملاحسین بشرویه می پیوستند تا برای نجات «سیدعلی محمد باب» ابتدا به پایتخت و سپس به آذربایجان بروند.
خبر هجوم روستاییان خراسانی موجب هراس شاه قاجار و درباریان شد و باعث گردید تا به سرعت گروهی بزرگ از سربازان حکومتی را همراه با توپ و تفنگ و مهمات آتش زای جنگی به جانب خراسان گسیل دارند. سرانجام گروه سربازان حکومت و روستاییان خراسانی در نزدیکی قصبه بسطام- حوالی شاهرود کنونی - با یکدیگر برخورد کردند و سربازان حکومتی با برتری خاصی که از نظر تجهیزات جنگی داشتند، به قلع و قمع روستاییان پرداختند.
پس از این زد و خورد خونین و بروز بلوا و آشوب در نقاط مختلف کشور، بنا به پیشنهاد میرزاتقی خان امیرکبیر سیدعلی محمد باب را از قلعه چهریق به تبریز آوردند و ناصرالدین شاه که در آن موقع ولیعهد بود دستور داد تا جلسه ای با حضور علمای آذربایجان تشکیل شود و نیز فرمان داد تا برای بررسی و شناخت بهتر عقاید «باب» او را به حضورش بیاورند و از وی خواست تا با علمای حاضر در این جلسه - که اکثراً از پیروان فرقه «شیخیه» بودند - مناظره نماید.
ناصرالدین میرزای ولیعهد گزارشی از این جلسه برای پدرش محمد شاه قاجار فرستاده که در آن آمده است:
«قربان خاک پای مبارکت شوم. . . اول حاج ملامحمود پرسید مسموع می شود تو می گویی من نایب امام زمان هستم و بابم و بعضی کلمات گفته ای که دلیل بر امام بودن، بلکه پیغمبری توست. (باب) گفت: بلی، حبیب من، قبله من، من نایب امام هستم و باب امام هستم و آنچه گفته ام و شنیده ای راست است و اطاعت من بر شما لازم است. . . به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را می کشید منم. . . بعد از آن پرسیدند از معجزات و کرامات چه داری؟ گفت اعجاز من این است که از برای عصای خود آیه نازل می کنم و شروع کرد به خواندن این فقره: بسم الله الرحمن الرحیم، سبحان الله و القدوس السبوح الذی خلق من السموات و الارض کما خلق هذا العصا آیه من آیاته(او) اعراب کلمات را به قاعده نحو غلط خواند و تأ سماوات را به فتح خواند. گفتند مکسر بخوان آنگاه و الارض را مکسور خواند. امیرارسلان عرض کرد اگر این قبیل فقرات از جمله آیات باشد، من هم توانم تلفیق کرد و عرض کرد: «الحمدالله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المسأ». باب بسیار خجل شد. بعد از آن مسائلی چند از قصه و سایر علوم پرسیدند و جواب گفتن نتوانست. چون مجلس گفتگو تمام شد، جناب شیخ الاسلام احضار کرد و باب را به چوب مضبوط زده و تنبیه معقول نموده و توبه کرد و بازگشت و از غلطهای خود انابه و استغفار کرد و التزام پا به مهر سپرد که دیگر از این غلطها نکند. امر، امر همایون است. . . »(10)
بر اساس مدارک و نوشته های موجود در پایان این مجلس «سیدعلی محمد باب» که تاب مجازات را نداشت، دست از ادعای خود کشید و توبه نامه ای رسمی به خط خود نوشت.
از توبه نامه پا به مهری که ناصرالدین شاه در گزارش به پدرش محمدشاه یاد می کند نشانی در دست نیست اما یک نامه از «علی محمد باب» به ناصرالدین میرزا ولیعهد باقی مانده که اصل آن در کتابخانه مجلس شورای ملی است. (11) متن این نامه که گروهی آن را توبه نامه باب می دانند به این شرح است:
«فداک روحی الحمدالله کما هو اهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه عباد خود شامل گردانیده. بحمدالله ثم الحمدلله که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده. شهدالله من عنده که این بنده ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولی چون قلبم موفق به توحید خداوند جلّ ذکره و نبوت رسول او (ص) و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است، امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده از قلمم جاری شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد، استغفرالله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی الامر و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجت الله علیه السلام را محض ادعای مبطل و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر، مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنانست که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند، والسلام»(12).
پس از این ماجرا باب را دوباره به زندان برگرداندند. اما عوامل استعمار دست از تلاش خود برنمی داشتند و همه جا با رواج این شایعه که امام زمان ظهور کرده ایجاد بلوا و آشوب می کردند.

 

بخش پنجم: خوشگذرانی ها و اعدام باب

بهائیان بر این اعتقادند که «سیدعلی محمدباب» برای اعلام ظهور خود ابتدا به مکه می رود و پس از ابلاغ این امر به زایران بیت الله الحرام، از آن جا دوباره به شیراز باز می گردد و با وسعت و دامنه بیشتری ادعای خود را مطرح می سازد. این امر موجب فتنه و فساد می شود تا جایی که حاکم فارس او را بازداشت می کند و سرانجام زمانی که بیماری وبا در شیراز شایع شده بود، به اصفهان می رود.
بابیان و بهائیان اعتقاد دارند که او شش مرتبه ادعای خویش را تغییر داد. در مرتبه اول به سید ذکر مشهور می شود و ادعای «ذکریت» می کند. در مرتبه دوم ادعای «بابیّت» می نماید و خود را باب و نایب خاص امام زمان (عج) و واسطه خیر و فیض بین او و مردم معرفی می کند. در مرتبه سوم دعوی «مهدویت» می نماید و خود را مهدی موعود می داند. در مرتبه چهارم ادعای «نبوت» می کند و خویشتن را پیامبر معرفی می نماید. در مرتبه پنجم ادعای «ربوبیت» و در مرحله و مرتبه ششم دعوی «الوهیت» می کند!(13)
بر اساس نوشته های تاریخی، حاکم اصفهان که منوچهر خان معتمد الدوله گرجی(14) نام داشت و از عوامل روسیه تزاری بود، به سیدعلی محمد باب کمک می کند. داستان حمایت والی اصفهان از سید باب، بسیار پیچیده است.
بابیان و بهائیان بر این عقیده اند که «سید علی محمد باب» در سال 1262 هجری قمری به سبب شیوع بیماری وبا عازم اصفهان گردید، در میانه راه نامه ای به حاکم اصفهان نوشت واز او خواست تا برای وی منزلی مناسب فراهم آورند. «منوچهر خان» که از اهالی گرجستان بود به طریقی از اهداف استعماری روسیه خبر داشت، پس از رسیدن نامه باب، سلطان العلما امام جمعه وقت اصفهان را احضار کرد و به او فرمان داد تا خانه ای را برای اقامت باب آماده کند و افزون بر آن دستور داد تا امام جمعه، برادرش را برای استقبال از او به بیرون از دروازه اصفهان بفرستد.
بر اساس کتابهای تاریخی، بهائیان مدعی اند «سیدعلی محمد باب» به خانه امام جمعه اصفهان وارد شد. امام جمعه از او خواست تا تفسیری بر سوره «والعصر» بنگارد. باب این خواسته را اجرا کرد. زمانی که تفسیر وی به دست امام جمعه اصفهان رسید، او از عمق و دامنه معلومات وی در شگفت شد و فوراً به دیدار سید باب شتافت. خبر این موضوع به گوش «منوچهر خان متعمد الدوله» حاکم اصفهان نیز رسید و او هم به ملاقات باب آمد و از وی خواست تا دلایل نبوت حضرت محمد (ص) را برای او تشریح کند. «سیدعلی محمد» رساله ای در این باره با عنوان «نبوت خاصه» نگاشت. والی اصفهان پس از خواندن این رساله با صدای بلند اعلام کرد که تحت تأثیر نوشته باب، از دین مسیحیت دست برداشته و به دین مقدس اسلام ایمان آورده است.
به دنبال این حادثه، والی اصفهان حمایت خود از «سید علی محمد باب» را علنی تر ساخت و اسباب و وسایل لازم را برای تبلیغات به طور کامل در اختیار وی گذاشت. حمایت والی و بی پروایی سید علی محمد باب در امر تبلیغات، موجبات نارضایی مردم اصفهان را فراهم آورد. تا جایی که عده ای از آنان شکایت به شاه بردند و «محمد شاه قاجار» پادشاه وقت دستور داد تا «سید علی محمد» به تهران اعزام گردد. اما والی اصفهان هرگز این فرمان را اجرا نکرد. او برای آرام کردن مردم، «باب» را همراه عده ای سرباز روانه تهران ساخت. اما به صورتی مخفیانه ترتیبی داد تا سربازان، وی را به صورت پنهانی به اصفهان و عمارت سرپوشیده والی برگردانند. از این زمان به بعد «سید علی محمد باب» در اندرون «قصرخورشید» مورد پذیرایی رسمی والی اصفهان قرار گرفت. حتی منوچهر خان معتمدالدوله والی اصفهان برای تکمیل اسباب عیش و نوش سید باب، دوشیزه زیبایی را به عقد ازدواج وی در آورد. این زن بعدها از سوی «بهأالله» «ام الفواحش» نام گرفت و برای کامجویی وقف عام «پیروان باب» گردید. چند ماه پس از این حادثه منوچهر خان حاکم اصفهان از دنیا رفت و از آنجا که صاحب فرزند نبود، برادرزاده اش گرگین خان جای او را گرفت. حاکم جدید اصفهان مراتب را به حاج میرزا آقاسی صدر اعظم وقت اطلاع داد و میرزا آقاسی از او خواست تا سریعاً باب را به تهران بفرستد. اما پس از مشورت با علما، دستور خود را تغییر داد و از مأموران خواست تا سیدعلی محمد باب را از اصفهان به آذربایجان فرستاده و در آنجا زندانی نمایند.
سیدعلی محمد باب تا شعبان 1264 قمری در زندان ماکو بود و همواره عده ای از طرفداران وی از طریق دادن رشوه به زندانبانها به ملاقات او می رفتند و پیام ها و دستورات وی را به نقاط مختلف می رساندند.
محمدشاه قاجار و صدراعظم او حاج میرزاآقاسی در برخورد با «باب» و «بابیان» آسانگیر بودند، اما شورش بابی ها در بسطام و زنجان در سالهای اولیه سلطنت «ناصرالدین شاه» موجب شد تا بار دیگر باب را به تبریز آوردند و در روز 27 شعبان 1264 قمری او را به همراه یکی از مریدانش به نام میرزاعلی محمد زنوزی برای اعدام به یک گروه سرباز نصرانی (ارمنی) سپردند. سربازان برای اجرای حکم، «سیدعلی محمد باب» و مریدش را با طناب بستند و در مقابل یک دیوار آنها را تیرباران کردند. چون تفنگ های آن ایام از نوع «سر پر» بود و به هنگام شلیک دود فراوان می کرد، پس از اجرای حکم و هنگامی که دودهای حاصله از شلیک سربازان فرو نشست، سربازان و مأموران دولتی ناظر بر اجرای حکم، جسد «میرزاعلی محمد زنوزی» را که کشته شده بود، دیدند، اما از جسد «سیدعلی محمد باب» خبری نبود. این امر برای دقایقی موجب هراس مأمورین شد و آنان به این اندیشه افتادند که مبادا واقعاً وی امام زمان بوده و به آسمان عروج کرده است. اما این بیم و هراس چند دقیقه بیشتر دوام نیاورد، و اندکی بعد «سیدعلی محمد باب» را در حالی که در یک اصطبل واقع در ارک تبریز پنهان شده بود یافتند و معلوم شد که طناب او براثر شلیک گلوله پاره شده و او با بهره گیری از دود حاصله از شلیک تفنگهای «سر پر» که فضا را انباشته کرده بود، از محل اجرای حکم گریخته و خود را در یک مستراح پنهان کرده است.
به دنبال این حادثه کنسول روسیه در تبریز خواستار عفو «باب» می شود. اما این درخواست اجابت نگردید و «سیدعلی محمد باب» بار دیگر در مقابل جوخه آتش ایستاد و اعدام شد و جسد وی برای عبرت عموم به خندق شهر انداخته شد. اما بهائیان مدعی هستند که جسد سیدعلی محمد باب توسط شخصی به نام سلیمان خان افشار از خندق تبریز ربوده شد و به کارگاه حریر بافی حاج احمد میلانی منتقل و از آنجا به تهران حمل گردید و پس از گذشت زمانی حدود شصت سال به شهر حیفا در فلسطین اشغالی انتقال یافت و به طوری که سرهنگ فردوس مبلّغ بهائیان شمیران می گفت او را در تابوتی از بلور دفن کردند. چنانچه در صفحه 34 کتاب «اقدس» آمده است:
«قد حکم الله دفن الاموات فی البلور و الاحجار المتمنعه او لاخشاب الصلته اللطیفه و وضع الخواتیم المنقوشه فی اصابعم انه لهو المقدر العلیم»!(15)
«محققاً خداوند دستور داده که اموات را در بلور دفن کنند و. . . ».

 

بخش ششم: پیوند بهائیت با صهیونیسم

از نکات مهمی که شائبه دخالت قدرتهای استعماری را در ماجرای ایجاد فرقه «بابیگری» و «بهائیگری» به یقین مبدل می سازد، حضور کنسول روسیه در مراسم اعدام «باب» و درخواست عفو برای اوست. بهاییان مدعی اند وقتی به خواسته کنسول توجه نمی شود و جنازه باب را به خندق می اندازند، وی نقاش ماهری را به محلی که جسد باب انداخته شده بود، می برد و از روی آن تصویری تهیه می نماید که نمونه ای از این تصویر هم اکنون در محل دفن او قرار دارد. (16)
کینیاز دالگورکی در مورد جریان معدوم شدن «علی محمد باب»، چنین می نویسد:
«(علی محمد) چند ماهی در بوشهر ریاضت می کشید ولی جرأت اظهاری نکرده. . . پس از دو ماه به طرف شیراز حرکت می نماید در راه جسته جسته عنوان مبشری را پیش کشیده نیابت امام عصر را اظهار می نماید تا به شیراز می رسد. . . و بعضی مردم عوام را دور خود جمع می نماید. . . (علما در مورد ادعاهایش از او سؤال می کنند و پس از چند چوب خوردن و چند ماه حبس) از شیراز بیرونش می نمایند. بیچاره عاق پدر و مادر با دست تهی از آنجا به اصفهان وارد می شود و لابد هزار مرتبه در دلش مرا لعنت کرده و نادم و پشیمان بود. . . همین که به من اطلاع رسید )او) وارد اصفهان شده یک نامه دوستانه به (منوچهر خان) معتمدالدوله حکمران اصفهان نوشتم و سفارش سید را نمودم که از دوستان من و دارای کرامت است از او نگاهداری شود. . . از بدبختی سید، معتمدالدوله مرحوم شد. سید بیچاره را گرفتند و به تهران روانه نمودند، من هم به وسیله میرزا حسین علی و میرزا یحیی و چند نفر دیگر در تهران جار و جنجال راه انداختم که صاحب الامر را گرفته اند، لذا دولت او را. . . به تبریز و از آنجا به ماکو بردند ولی دوستان من آن چه ممکن بود تلاش کردند و جنجال راه (انداختند). . . من بیش از آن چه می کردم نمی توانستم بکنم. . . به علاوه اگر سید را در تهران نگاه می داشتند و سؤالاتی از او می شد یقین داشتم سید آشکارا مطالب را می گفت و مرا رسوا می نمود. پس به فکر افتادم که سید را در خارج از تهران تلف نموده پس از آن جنجال بر پا نمایم. . . پس از کشته شدن سید خبر آن در تهران به من رسید و (به)میرزا حسینعلی(17) و چند نفر دیگر که سید را ندیده بودند گفتم جنجال بر پا نمایند. . . ».
نکته قابل توجه در ماجرای باب همگامی و وحدت رویه روسهای تزاری و استعمارگران انگلیسی است. این دو دولت که در اکثر موارد در ایران با یکدیگر رقابت داشتند، به دلایل نامعلوم بر سر مسأله باب با یکدیگر به نوعی تفاهم رسیده بودند. هرچند که بعد از کشته شدن «باب» روسها از انگلیسی ها سبقت جستند و با دخالت صریح سفیر روسیه در نجات جان «میرزا حسینعلی نوری» (بهأالله) - که به خاطر شرکت در طراحی توطئه ترور ناصرالدین شاه در آستانه اعدام قرار داشت - و انتقال او به عراق، نزد بهائیان عزیز و محترم تر شدند، تا جایی که بهأالله به افتخار امپراتور روسیه لوح ویژه ای صادر کرد و پسرش عبدالبهأ رسماً برای روسها جاسوسی می کرد.
این وضع تا انقلاب کمونیستی روسیه در سال 1917 ادامه داشت، پس از آن بهایی ها به طور کامل به دامان انگلستان افتادند و تا آنجا پیش رفتند که همان عبدالبهأ- که برای روسها جاسوسی می کرد- به خاطر خدماتش از دولت انگلیس لقب «سر» دریافت کرد. البته از سال 868 میلادی که میرزا حسینعلی نوری (بهأ) و همراهانش به «بندر عکا» منتقل شدند، پیوند بهائیان با کانون های مقتدر یهودی غرب تدوام یافت و مرکز بهائی گری در سرزمین فلسطین به ابزاری مهم برای عملیات بغرنج ایشان و شرکایشان در دستگاه استعماری بریتانیا بدل شد. به نوشته فریدون آدمیت:
«عنصر بهائی چون عنصر جهود(18)، به عنوان یکی از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایران درآمد. طرفه این که از جهودان نیز کسانی به این فرقه پیوستند و همان میراث سیاست انگلیس به آمریکا نیز رسیده است»(19).
این پیوند در دوران ریاست عباس افندی (عبدالبهأ) بر فرقه بهائی تداوم یافت.
در کتاب خطابات عبدالبهأ که در 288 صفحه و در مصر چاپ شده، در صفحه 23 در نطق سپتامبر 1911 م آمده است:
«اهالی ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا. این آمدن من اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است ارتباط تام حاصل می شود نتیجه به درجه ای می رسد که به زودی از افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا می کند». (20)
در دوران جنگ اول جهانی، فرقه بهایی کارکردهای اطلاعاتی جدی به سود دولت بریتانیا داشت و این اقدامات، کار را بدانجا رسانید که گویا در اواخر جنگ، مقامات نظامی عثمانی تصمیم گرفتند «عباس افندی» را اعدام کنند و اماکن بهائیان در «حیفا» و «عکا» را منهدم نمایند اما اندکی بعد عثمانی شکست خورد و این طرح تحقق نیافت.
پس از پایان جنگ اول جهانی، که قیمومیت فلسطین توسط شورای عالی متفقین به بریتانیا واگذار شد، سرهربرت ساموئل، اولین کمیسر عالی فلسطین که چرچیل، نام «شاه ساموئل» را بر او نهاده بود، در 5 سال حکومت مقتدرانه اش در فلسطین دوستی و همکاری نزدیکی با عباس افندی داشت. در اوایل حکومت «ساموئل» دربار بریتانیا به پاس قدردانی از خدمات بهائیان در دوران جنگ نشان و عنوان «شهسوار طریقت امپراتوری بریتانیا» را به «عباس افندی» اعطا کرد. (21)
بهائیت را بشناسیم
میرزا حسینعلی نوری (بهأالله) در سال 1233 قمری در تهران به دنیا آمد. پدرش «میرزا عباس» به کار منشیگری و حسابداری و معلمی در خانه شاهزادگان و اشراف روزگار اشتغال داشت و حسینعلی خواندن و نوشتن را نزد پدر آموخت. البته او بعدها ادعای «امّی» بودن کرد، اما خواهرش این امر را تکذیب می کند.
با پیدایی «سیدعلی محمد شیرازی» (باب)، میرزا حسینعلی با پیروی از فرقهه بابیگری کم کم از سران مهم فرقه «بابیه» می شود. وی در افتضاحات «بدشت» واقع در حوالی شمال شرقی کشور که در آنجا هواداران و پیروان «باب» نسخ دین مبین اسلام را اعلام کردند، حضوری فعال داشت. در این روز طاهره قره العین با چند تن از مردان پیرو باب همبستر شد و چون خبر اعمال زشت و غیر اخلاقی و پرده دری های آنان به محمدشاه قاجار رسید فرمان قتل او را صادر کرد. اما با مرگ محمدشاه این فرمان اجرا نشد و میرزاحسینعلی با حمایت مأموران سفارت روسیه به تهران بازگشت.
 

بخش هفتم: افتضاحات بها سران فرقه را فراری داد

پس از آغاز پادشاهی «ناصرالدین شاه»، میرزاتقی خان امیرکبیر که از نقش میرزا حسینعلی نوری در تحرکات و بلوای بابیان خبر داشت، او را به عراق تبعید کرد. میرزا حسینعلی نوری پس از عزل و قتل ناجوانمردانه امیرکبیر(22)، که بهائیان آن را انتقام الهی می نامند، (23) و در ایام صدارت میرزا آقاخان نوری به ایران بازگشت و در رأس یک گروه، برنامه ای را برای ترور «ناصرالدین شاه» طراحی کرد. آنان با ششلول و قداره به شاه حمله بردند. اما این طرح ناکام ماند و کلیه «بابیان» فعال در این برنامه بازداشت و به فرمان شاه به اعدام محکوم گردیدند و هریک از آنها برای اعدام به یکی از اصناف تهران سپرده شدند و از میان آنها تنها «میرزاحسینعلی نورکجوری» (بهأالله) با دخالت سفیر روس جان سالم به در برد.
میرزا حسینعلی (بهأالله) پس از طراحی برنامه ترور شاه، برای اینکه از مظان اتهام دور باشد، قبل از اجرای این طرح به خانه ییلاقی میرزاآقاخان نوری صدراعظم وقت و جانشین «امیرکبیر» می رود و منتظر نتیجه اقدام همفکران و بابی های مأمور ترور می ماند. چون خبر شکست این توطئه و بازداشت «بابی ها» به او می رسد، به سرعت خود را به سفارت روسیه در «زرگنده» می رساند. شوقی ربانی رهبر بهائیان در روزگار رضاخان و محمدرضا پهلوی در این مورد چنین می نویسد:
«هنگامی که قضیه سوءقصد اتفاق افتاد، حضرت بهأالله در لواسان تشریف داشتند و میهمان صدراعظم بودند و خبر این حادثه در قریه افجه به ایشان رسید. . . سواره به اردوی شاه که در نیاوران بود رفتند و در بین راه به سفارت روس که در زرگنده نزدیک نیاوران بود رسیدند. در زرگنده میرزامجید شوهر همشیره مبارک که در خدمت سفیر روس پرنس دالگورکی سمت منشیگری داشت آن حضرت را ملاقات کرد و ایشان را به منزل خود که متصل به خانه سفیر بود دعوت و هدایت نمود. شاه از استماع این خبر غرق دریای تعجب و حیرت شد و معتمدین مخصوص به سفارت فرستاد. . . تا حضرت بهأالله را از سفارت روس تحویل گرفته به نزد شاه بیاورند. . . سفیرروس از تسلیم حضرت بهأالله به نمایندگان شاه امتناع ورزید و از هیکل مبارک استدعا نمود که به خانه صدراعظم تشریف ببرند ضمناً از شخص وزیر به طور صریح و رسمی خواستار گردید ودیعه پربهایی که دولت روس به وی می سپارد در حفظ و حراست آن بکوشد. . . و کاغذی به صدراعظم نوشت که باید حضرت بهأالله را از طرف من پذیرایی کنی و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمایی و اگر آسیبی به حضرت بهأالله برسد و حادثه ای رخ دهد تو مسؤول سفارت روس خواهی بود. . . »(24)
ناصرالدین شاه که از حادثه ترور سخت به خشم آمده بود، آنچنان که باید و شاید به خواسته های سفیر روسیه توجه نمی کند و «میرزا حسینعلی» را به زندان می اندازد. اما به این سبب که وی با مساعدت و موافقت دولت روسیه به سلطنت رسیده بود و توان مقابله با قدرت استعماری روسیه تزاری را نداشت و پرنس دالگورکی سفیرروسیه هم مرتباً ماجرا را دنبال می کرد، سرانجام با این شرط که «میرزا حسینعلی نوری» (بهأالله) برای همیشه از ایران تبعید شود، با آزادی او موافقت می کند.
بهائیان بر این اعتقادند که پس از آزادی «میرزاحسینعلی نوری»، سفیر روسیه رسماً از او دعوت کرد تا به خاک روسیه برود. اما دولت ایران وی را به عراق فرستاد و او را در حالی که توسط تعدادی از نیروهای روسی و ایرانی همراهی می شد، از ایران تبعید کرد.
میرزاحسینعلی نوری پس از آزادی از زندان لوح ویژه ای به زبان عربی درباره امپراتور روسیه نیکلاویج الکساندردوم صادر می کند که متن فارسی آن به این شرح است:
«یکی از سفیران تو مرا هنگامی که در زندان تهران زیر غل و زنجیر بودم یاری و همراهی کرد و به این خاطر خداوند برای تو مقامی معین فرمود که جز خودش هیچکس رفعت آن را نمی داند»(25).
بابیان وبهائیان توسل به زور را برای پذیرفتن آئین خودمنع کرده بودند، مگر در مورد مسلمانان که مال و جان و ناموس آنان را مباح اعلام کرده و حتی آنان را شکنجه می دادند و سپس به شهادت می رساندند. البته قساوت و سبعیت از جمله خصائص اولیه اعضای فرقه بابیت بوده که فریدون آدمیت در مورد آنان گفته است که آنان در جریان شورشهای خود با مردم و نیروهای دولتی رفتاری سبعانه داشتند و اسیران جنگی رادست و پا می بریدند و در آتش می سوزاندند. او بساط بهأ را از روز نخست مبتنی بر دستگاه میرغضبی و آدمکشی می داند(26) و عبدالحمید آیتی نیزبهائیان را دارای اخلاقی خشن و سخت دل و کینه جو و متظاهر به مهر ومحبت معرفی می کند. (27)
در این مورد می توان به حادثه تلخ قلعه طبرسی مازندران و حوادث خونبار «زنجان» توسط بابیان که با قتل و غارت و جنایات بیشماری همراه بود و بالأخره پس از خونریزی بسیار توسط حکومت سرکوب شد، اشاره کرد. (28)
به دنبال تبعید میرزاحسینعلی، برادر بزرگترش میرزایحیی صبح ازل هم با لباس مبدل خود را به عراق می رساند و کم کم اجتماعی از بابیان در خاک عراق ایجاد می گردد که مهم ترین هدفشان اذیت و آزار شیعیان بود. به طوری که شوقی افندی می نویسد:
«در عراق شیوه بابیان این بود که شب ها به دزدیدن لباس و نقدینه و کفش و کلاه زوار اماکن مقدسه و شمع ها و صحایف و زیارتنامه ها و جام های آب سقاخانه ها پردازند.

 

بخش هشتم: تبعید بها به عکا و تولد فرقه بهائیت

او می افزایدبه سبب کینه ای که بابیان از شیعیان داشتند، در ایام عاشورای حسینی در کربلا جشن و پایکوبی راه می انداختند که این سنت بی شرمانه از قره العین(30) به یادگار مانده بود.
رفتار دد منشانه و دور از انصاف بابی ها با مسلمین اندک اندک بالا می گیرد تا جایی که به زد و خورد می انجامد. انجام اینگونه اعمال وحشیانه ادعا نیست، حتی حسینعلی نوری بهأالله (رهبر اصلی و به اصطلاح پیامبر این فرقه) در این مورد می گوید:
«جمیع ملوک الیوم این طایفه را اهل فساد می دانند، چه که فی الحقیقه در اوایل اعمالی از این طایفه ظاهر ]می شد[ که فرایض ایمان مرتعد(31) (می شد). در اموال ناس، من غیر اذن تصرف می نمودند و نهب و غارت و سفک دمأ را از اعمال حسنه می شمردند. »(32)
بهأالله پس از این همه فجایع در لوح خود آورده:
«این ظهور، ظهور رحمت کبری و عنایت عظمی است چه که حکم جهاد را از کتاب محو نموده و منع کرده». (33)
البته او از اول هم همواره سعی در حفظ جان خود و دوری از مهالک و معارک بابیه داشت، پس از اعلان دعوت نیز، طریقه مبارزه رویاروی را کنار گذاشته و پای از جنگ و ستیز فرا کشید (اما از ترور و ضربت مخفی زدن دریغ نکرد) چه در این طریقه و روش دین سازی، هم شخص دین ساز، از خطرات برکنار است و هم افراد مردم چون خود را با خطر مواجه نمی بینند بیشتر به دین وی وارد می شوند، تا در مذهبی که اساسش بر شورش و انقلاب بر ضد دولت و حکومت باشد.
میرزا حسینعلی به تجربه آموخته بود که در دین انقلابی باب نه مؤسس می ماند نه حروف حیّ، این بود که طریقه و تاکتیک را عوض کرد و «قتال و جدال و دفاع و جهاد» را که مایه خطر بود کنار گذاشت و به اصطلاح «علم و عرفان و نطق و بیان» جای سیف و سنان را گرفت. البته این طریقه با صرفه تر بود، زیرا در نطق و بیان کمتر خطر جان است. (34)
سرانجام رفتار غیرانسانی بابی ها موجب می شود تا در سال 280 قمری دولت عثمانی آنان را به استانبول تبعید نماید.
در آغاز این سفر تبعید، میرزاحسینعلی داعیه خویش را آشکار می سازد و ادعای «من یظهره اللهی» می کند و می گوید «آنکس که منتظر او هستید، من هستم» و به این ترتیب ادعای مهدویت نمود و با این ادعا بین بابی ها ایجاد اختلاف می کند. تا جایی که میرزا یحیی صبح ازل - برادر بزرگ تر بهأالله - می گوید: «برادرم سودای ریاست دارد».
بحث و جدل بین بابیان بر سر جانشینی و ادعای مهدویت بهأالله مدت چندماه به طول انجامید. در این زمان کاروان بابیان را از استانبول به سمت «ادرنه»(35) حرکت دادند. در این شهر اختلاف آنان چهره علنی گرفت و کار آنان به درگیری و چند دستگی کشید. به این صورت که گروهی جانب برادر بزرگتر یعنی میرزا یحیی صبح ازل را گرفتند و او را پیشوای خود خواندند و «ازلی» نام گرفتند و گروهی دیگر ادعای میرزا حسینعلی بهأالله را پذیرفتند و «بهائی» نامیده شدند و عده ای هم به دنبال میرزا اسدالله دیانی رفتند و«دیانی» شهرت یافتند. عده ای هم دامن رؤسا و سرکردگان بابیگری را رها کرده تنها کتاب «بیان» را محترم شمردند که به «بیانی ها» معروف گردیدند.
این درگیری ها و انشعابات آسیب های فراوانی به فرقه ضاله بابیگری وارد آورد. در این میانه «بهأالله» اعلام داشت که وصیت باب پیرامون جانشینی «میرزا یحیی صبح ازل» ساختگی است و او به دستیاری میرزا عبدالکریم قزوینی کاتب، آن را جعل کرده اند. بهأالله از همین زمان دست از ادعای مهدویت و «من یظهره اللهی» کشید و با صراحت اعلام داشت که از زمان زندانی شدن در تهران، یعنی در سال 1269 به مقام پیامبری رسیده است و وظیفه همگان است که به او ایمان بیاورند.
این جدال و جدایی در شهر «ادرنه» موجب درگیری بین هواداران «بهأالله» و «صبح ازل» شد و سرانجام کارشان به زد و خورد و کشتار کشید و حتی ماجرا تا آنجا پیش رفت که «میرزا حسینعلی» (بهأالله)، با نهایت بی شرمی رسماً برادر خود «میرزا یحیی» (صبح ازل) را که سالها به عنوان جانشین باب او را مورد تکریم و احترام قرار می داد، حرامزاده خواند و مدعی شد که با همسر دوم «سیدعلی محمد باب» روابط نامشروع جنسی داشته است و به همین سبب به همسر باب لقب «ام الفواحش» داد. «میرزا یحیی» همچنین از جانب بهأ و بهائیان به القاب خر، گاو نر، گوساله، مار، مگس، سوسک و. . . مفتخر گردید. در این میان، ازلیان هم بیکار ننشستند و علاوه بر گفتن مسائل زشت اخلاقی در مورد «بهأ» خطاب به او گفتند، جناب ایشان (بهأالله) را نشاید که پیش از درمان رعشه دست! و باد فتق! خود به علاج دردهای بشریت بپردازند و کوس نبوت یا الوهیت زنند و. . .
پس از اینکه کار درگیری و اختلاف بابیان به کشت و کشتار رسید، زعمای کشور عثمانی تصمیم به جدایی آنان گرفتند و «میرزا یحیی صبح ازل» را به جزیره قبرس و «میرزا حسینعلی» بهأالله و هوادارانش را به «قلعه عکا» در خاک فلسطین تبعید کردند.
البته تبعید بهأ از ایران و دوری او از مردم و در نتیجه عدم دسترسی مردم به وی و افکار او، به نفع بهائیان و با رضایت سران بهائیت صورت می گرفت و عبدالبهأ در یکی از الواح به مزایای این امر اشاره می کند. ودر این میان بهائیان تا آنجا که توانستند با شیوه مظلوم نمایی دلهای غافلان را به خود جلب کردند.
میرزا حسینعلی «بهأالله» پس از رسیدن به عکا به صورت کامل و علنی دست از ادعای نایب باب بودن برداشت و رسماً خود را پیامبر نامید و فرقه «بهائیت» را بنیان گذاشت که فوراً از جانب دولت روسیه به رسمیت شناخته شد. دولت استعماری روسیه پس از به رسمیت شناختن فرقه ضاله بهائیت به عنوان یک دین، همه گونه امکانات در اختیار آنها گذاشت. این دولت در نخستین اقدام مرزهای خود را به روی بهائیان گشود و اولین معبد این فرقه را به نام «مشرق الاذکار» در شهر عشق آباد ایجاد کرد.

 

بخش نهم: ادعای الوهیت

حمایت دولت روسیه تزاری تا پایان حاکمیت خاندان رومانوف (تزارها) و پیروزی انقلاب کمونیستی در اکتبر 1917 میلادی ادامه یافت. «بهأالله» نیز وابستگی به روسیه را پنهان نمی کرد. به طوری که در یکی از الواح خود از پیروانش می خواهد تا همواره دولت بهیه روس را دعا کنند.
کینیاز دالگورکی جریان را چنین شرح می دهد:
«(پس از ترور ناصرالدین شاه) میرزا حسینعلی و بعضی دیگر از محارم مرا هم گرفتند، من از آنها حمایت کرده با هزاران زحمت همه کارکنان سفارت حتی خود من شهادت دادیم که اینها بابی نیستند لذا آنها را از مرگ نجات داده به بغداد روانه شان کردیم. من به میرزا حسینعلی گفتم که تو میرزا یحیی را در پس پرده بگذار و او را من یظهره الله بخوان. . . و مبلغ زیادی به آنها پول دادم. . . (از آنجا که) میرزا حسینعلی هم پیرمرد و هم علم و اطلاع نداشت لذا چند نفر آدم باسواد همراه او نمودم. . .
زن و بچه و کس و کار او (حسینعلی) را هم روانه بغداد کردم که دلبازپسی نداشته باشد و در آنجا تشکیلاتی دادند. کاتب وحی درست کردند، من هم چند نفر منشی و کتب چندی که از سید مانده بود جرح و تعدیل نموده برای آنها فرستادم که نسخ زیادی از آنها استنساخ نمایند. بعضی از الواح را از برای آنهایی که سید را ندیده و گول خورده بودند هر ماه تهیه کرده و می فرستادند.
یک قسمت کار سفارتخانه منحصر به تهیه الواح و انتظام کار بابیها بود. . . و همه ماهه برای او (حسینعلی) و مردمش دو سه هزار تومان پول می فرستادم و در این بین دولت عثمانی آنها را به اسلامبول و از آنجا به «ادرنه» فرستاد و دولت روسیه هم به تقویت آنها پرداخت. خانه و مکان برای آنها تهیه می شد و ما آن لوایح را با یک آب و تابی به ولایات می فرستادیم. . . در این ضمن میرزا حسینعلی با برادر سر ریاست به هم زد و میرزا یحیی زیربار برادر خود نرفت. . . از برادر جدا شده به طرف جزیره قبرس رفت. . . . و خود را «صبح ازل» نامید.
. . . ما درصدد برآمدیم عباس پسر حسینعلی را بگذاریم درس بخواند. . . به واسطه شهرت هایی که به اسم میرزا یحیی داده بودند لابد شدیم اسم بابی را تبدیل به بهایی کنیم». (36)
از آنجا که این الواح توسط روس ها نوشته می شد و حسینعلی میرزا هم سواد درست و حسابی نداشت و مطالب مندرج در الواح آشفته و متناقض بود، اعتراضاتی در پی داشت. حسینعلی میرزا در پاسخ کسانی که به عدم رعایت اصول زبان عربی توسط او ایراد گرفته اند می گوید:
«یا معشرالعلمأ لاتفرقوا کتاب الله بما عندکم من القواعد و العلوم انه لقسطاس الحق بین الخلق قدیوزن ما عند الامم بهذاً لقسطاس الاعظم و انه بنفسه لوانتم تعلمون». (37)
حاصل آنکه: علما نباید نوشته های این کتاب را با قاعده های صرف و نحو بسنجند، بلکه باید قاعده های ادب عرب را با این نوشته های من بسنجند!(38)
در کتاب «قرن بدیع» بهاییان، درباره فرستادن میرزا حسینعلی بهأ به «عکا» چنین آمده است:
«صبح دوم جمادی الاولی 1285 هجری (مطابق با 21 اوت 1868) سفینه حامل مهاجرین که به یک شرکت اتریشی تعلق داشت، به جانب اسکندریه حرکت نمود. . . در اسکندریه مهاجرین به سفینه دیگری که متعلق به همان شرکت بود منتقل گردیدند و آن سفینه پس از توقف مختصر به جانب حیفا رهسپار شد. چند ساعت بعد با یک کشتی شراعی (بادبانی) به جانب عکا حرکت نمودند و بعد از ظهر یوم 2 جمادی الاولی 1285 به شهر اخیر وارد شدند. . . »(39)
میرزا حسینعلی نوری (بهأالله) پس از 24 سال زندگی در شهر «عکا» در روز دوم ذیقعده 1309 هجری قمری مرد و در همان شهر دفن شد که هم اکنون قبر او قبله بهائیان است. یکی از مبلغین معروف بهائی به نام محمدعلی قائنی در این مورد می نویسد:
«قبله ما اهل بهأ روضه مبارکه در مدینه عکا می باشد که در وقت نماز خواندن باید رو به آن بایستیم و قلباً متوجه به «جمال قدم» یعنی بهأ باشیم. . . »(40)
ادعای الوهیت
میرزا حسینعلی بهأالله پس از ادعای پیامبری مدعی «الوهیت» می شود و خود را خداوند و خالق جهان می شمارد. ادعای «الوهیت» میرزا حسینعلی نور کجوری (بهأالله) بیشتر به یک شوخی می ماند و عده ای تصور می کنند که این امر ساخته و پرداخته مخالفان بهائیت بوده است. اما نگاهی از سر تأمل بر نوشته های میرزا حسینعلی نوری (بهأالله) این شائبه را به یقین تبدیل می کند. برای اثبات ادعای الوهیت بهأالله به چند نمونه از نوشته های اونگاه می کنیم. بهأالله هنگامی که در زندان عکا گرفتار بود، چنین نگاشت:
«اسمع ما یوحی من شطر البلأ علی بقعه المحنه و الابتلأ من سدره القضأ انه لا اله الا انا المسجون الفرید». (41)
(بشنو آنچه را که وحی می شود از مصدر بلا بر زمین غم و اندوه از سدره قضا بر ما به اینکه نیست خدایی جز من زندانی یکتا».
در قسمتی دیگر از کتاب مبین می گوید:
«کذلک امر ربک اذکان مسجوناً فی اءخرب البلاد». (42)
(اینگونه امر کرد پروردگارت، زمانی که بود زندانی در خراب ترین شهرها».
و نیز می گوید:
«تفکر فی الدنیا و شأن اهلها ان الذی خلق العالم لنفسه قد حبس فی اءخرب الدیار بما اکتسبت ایدی الظالمین». (43)
(درباره دنیا و حالات مردم آن بیندیش. زیرا آنکه جهان را برای خود خلق کرد، در خراب ترین مکان ها به دست ستمکاران زندانی است).
و در جای دیگری از کتاب مبین آورده است:
«ان الذی خلق العالم لنفسه منعوه اءن ینظر الی اءحد من احبائه»
(آن کسی که جهان را برای خودش خلق کرد، او را منع می کنند که حتی به یکی از دوستانش نظر افکند).
 

بخش دهم: لاطا یلات باب

حسینعلی بهأ انبوه پر شمار مردم را که به ادعای خدایی او وقعی نمی گذاشتند در شمار غافلین می خواند و در جواب کسانی که از او می پرسیدند: تو که خود را خدا می دانی، چرا بعضی از مواقع می گویی ای خدا، و در بعضی از نوشته هایت از او استمداد می طلبی؟ می گوید:
«یدعو ظاهری باطنی و باطنی ظاهری لیست فی الملک سوای ولکن الناس فی غفله مبین». (45)
(باطن من ظاهر من را می خواند و ظاهرم باطنم را، در جهان معبودی غیر از من نیست، لیکن مردم در غفلت آشکارند).
و در کتاب بدیع نیز آمده است:
«انه یقول (خود بهأ) حینئذ اننی انا الله لا اله الا انا کما قال النقطه (سیدباب) من قبل و بعینه یقول من یأتینی من بعد». (46)
کتاب «بیان» کتاب آسمانی! باب
سیدعلی محمد باب پس از ادعای نبوّت، مطالب بی سر و ته خود را در قالب کتاب به پیروان خود عرضه کرد. اعتضادالسلطنه که خود معاصر باب بوده در این باره می نویسد:
«و از مزخرفات خود بعضی را قرآن و برخی را مناجات نام نهاد و به آنها داد که به جای قرآن مجید و صحیفه سجادیه آن کلمات را قرائت کنند. . . ». (47)
باب در کتاب تفسیر سوره یوسف، خود را العیاذ باللّه از خاتم النبیین بالاتر دانسته، به این دلیل که مقام محمد «صلوات الله علیه و آله» مقام الف بود و مقام من نقطه!!. (48)
باب کتاب اساسی تعلیماتی خود را بیان نامیده و طبق معمول خود، اساس تقسیمات آن را بر 19 گذاشته و کتاب را به 19 واحد و هر واحد را به 19 باب تقسیم کرده است ولی خود او یا علمش کفایت نکرده که این کتاب اساسی خود را تمام کند!! زیرا فقط 11 واحد را نوشته و کتاب را ناتمام گذارده و اتمام آن را به «من یظهره الله» حوالت کرده است. . . خود باب بیان عربی را تا واحد یازدهم بیشتر نتوانست بنویسد خلیفه او (صبح ازل) نیز فقط بیان فارسی را تا واحد یازدهم تکمیل کرده است. (49)
معمولاً نامه ها و کتب باب با خطبه و مناجات و حمد خدا شروع می شود و در این قسمت درست تقلیدی ناقص از قرآن کریم است و حتی اغلب عبارات قرآن مجید را بعینه یا با تفاوت جزئی به نام خود آورده است و از این حد که می گذرد و به مطلب می پردازد، سنگینی و اغلاط و اشکال آن شروع می شود و اغلب اوقات کلمات مخالف قواعد صرف و جملات ناسازگار با اصول نحو در آن پیدا می آید. صاحب کتاب «باب و بها را بشناسید» برای نمونه قسمتی از نوشته های او را نقل کرده و نموداری از اسلوب ثقیل و متصنع و مغلوط او به دست داده است و ما نیز قسمت هایی کوچک از کتب مختلف او نقل می کنیم تا نمونه ای به دست داده باشیم و بر داوری ما در اسلوب نگارش غلط و عامیانه وی شاهدی عادل باشد. اینک قسمتی از لوحی که پیروانش سخت بدان می نازند:
«آثارالنقطه جل و عز البیان فی شؤن الخمسه من کتاب الله عز و جل کتاب الفأ بسم الله الأبهی بالله الله البهی البهی، الله لا اله هو الابهی الابهی الله لا اله الا هو البهی البهی، الله لا اله الا هو المبتهی المبتهی، الله لا اله الا هو المبهی المبهی، الله لا اله الا هو الواحد البهیان. ولله بهی بهیان بهأالسموات و الارض و ما بینهما و الله بهأباهی بهی و لله بهی بهیان بهیه السموات و الارض و ما بینهما و الله بهیان مبتهی مبتهأ ولله بهی بهیان ابتهأ السموات و الارض و ما بینهما ولله بهیان مبتهی مبتها». (50)
این بود مقدمه لوحی که بهائیان خیلی به آن اهمیت می دهند و خواننده خود درک می کند که سراسر این جملات از لحاظ معنی نارسا و از لحاظ لفظ خلاف اصول علم صرف و تصریف لغات در عربی است. تازه اینکه مقصود نویسنده چیست؟! معلوم نیست. به همین جهت باز قسمت های دیگری از این لوح مهم!! را می آوریم تا خواننده را اطلاع بیشتری بر سبک و اسلوب مدعی و بدعت گذار بی مایه حاصل آید:
«هذا کتاب من عندالله المهیمن القیوم الی من یظهره الله انه لا اله الا انا العزیز المحبوب ان اشهد انه لا اله الا هو و کل له عابدون. انا قد جعلناک جلالا جلیلا للجاللین و انا قد جعلناک جمالا جمیلا للجاملین و انا قد جعلناک عظیمانا عظیماً للعاظمین و انا قد جعلناک نوراً نوراناً نویراً للناورین و انا قد جعلناک رحماناً رحیما للراحمین قل انا قد جعلناک عزاناً عزیزاً للعاززین قل انا قد جعلناک حباناً حبیباً للحاببین. . . ». (51)
باز از همین لوح معروف که بهائی ها آن را در حق میرزا حسینعلی می دانند:
«تبارک الله من رب ممتنع منیع و تبارک الله من ملک مقتدر قدیر و تبارک الله من سلط مستلط رفیع و تبارک الله من عظم معتظم عظیم و تبارک الله من شمخ مشتمخ شمیخ و تبارک الله من بذخ مبتذخ بذیخ و تبارک الله من فخر مفتخر فخیر و تبارک الله من ظهر مظتهر طهیر و تبارک الله من قهر مقتهر و قهیر و تبارک الله من غلب مغتلب غلیب. . . الخ». (52)
این است آنچه به اسم «کتاب» برای معتقدین به خود آورده و لطف کلام در این است که این نوشته ها را «معجزه»ی خود می داند. معجزه ای که نه سر دارد نه ته! نه از لحاظ ادبی اهمیتی را حائز است نه از لحاظ دینی یا فلسفی یا علمی. برای نشان دادن اسلوب مکرر و دراز نویسی لاطائل وی من عقیده دارم همین مقدار کافی است. ولی برای این که توهمی نشود که ما یک قسمت را فقط ذکر کرده ایم، اینک نمونه های دیگر:
«یا خلیل بسم الله الا قدم الا قدم بسم الله الواحد القدام بسم الله المقدم المقدم بسم الله القادم القدام بسم الله القادم القدام بسم الله القادم القدوم بسم الله القادم القدمان (بعد از 25 بار تکرار دیگر) بالله الله الواحد القدام بالله الله المقدم المقدم بالله الله القادم القدام، بالله الله القادم القدوم بالله الله القادم القدوم (بعد از ده سطر دیگر به همین نحو تکرار) الله لا اله هو الاقدم الاقدم، الله لا اله الا هو الواحد القدام. الله لا اله الا هو المقدم المقدم. الله لا اله الا هو المقدم المقدم. الله لا اله اله هو القادم القدام. الله لا اله الا هو القادم القدوم. الله لا اله اله هو القادم القدمان. الله لا اله الا هو القادم المتقدم (بعد از ده سطر دیگر به همین نحو) اننی انا الله لا اله الا انا الاقدم، اننی انا الله لا اله انا الاقدم اننی انا الله لا اله الا انا الواحد القدام (به همین نحو 18 سطر دیگر تکرار می شود». (53)
باز از یک لوح دیگر:
«بقوله ان هذا آثار نقطه عزوجل فی شئون الخمسه ، بسم الله البهی الابهی. الحمدالله الذی قد اظهر ذاتیات الحمدیات باطراز طرزاً طرزانیه و اشرق الکونیات الذاتیات باشراق شوارق شراق شرقانیه و الاح الذاتیات البازخیات بطوالع بدایع رقایع منایع مجد قدس متناعیه، استحمد حمداً ماحمده احد من قبل و لا یستحمده احد من بعد. حمداً طلع و اضأ و اشرق فانار و برق فأباد و اشرق فاضأ و تشعشع فارتفع و تسطع فامتنع حمداً شراقاً ذوالاشتراق و براقاً ذوالابتراق و شقاقاً ذوالاشتقاق، رقاقاً ذوالارتقاق. حقاقاً ذوالاحتقاق. کناز ذوالاکتناز، ذخار ذوالاذتخار، فخار ذوالافتخار و ظهار ذوالاظتهار». (54)

بخش یازدهم: دستورالعمل های من درآوردی

آیا این نوشته ها به هذیان یک تبدار شبیه نیست؟!(55)
البته اسلوب نگارش فارسی او از لحاظ روانی و سادگی و عمق معنی!!، عیناً مانند نوشته های عربی وی است و در این آثار جز بعضی حروف و روابط، دیگر کلمه فارسی دیده نمی شود و اسلوب جمله بندی به صورت جمله های زبان عربی ولی مغلوط است به طوری که اغلب اوقات فهم آن غیر ممکن است. به خصوص که به رمز و کنایه صحبت می کند. مثلاً در خطاب به ملا محمدعلی ملقب به قدوس می گوید: «یا محمد قبل علی» یا این که خود را «ذات حروف السبع» می خواند (حروف کلمه علی محمد هفت است) و گاهی هم برابر عددی اسامی را می نویسد. اینک جملاتی چند از کتاب بیان فارسی وی، تا اسلوب فارسی نوشتن او نیز روشن شود:
از بیان فارسی باب اول از واحد ثانی
«شبهه ای نیست که هر مرآتی که مقبل شمس می شود، خود مستشرق می شود والا خود بنفسه طالع می شودو غارب می گردد و عز کل است که به ثمره وجود خود که فوز بلقأالله و ایمان به آیات اوست برسند والا خود شئی باطل می گردد بنفسه و همین شجره است که غرس شجره قرآن را در افئده مردم نمود، از برای امروز و امروز کل خود را نسبت به او مفتخر و معزز می داند و می کنند آنچه که می کنند و این است معنی لاحول و لا قوه الا باالله در تشریع الا اگر این نسبتی که حقیقت ندارد، از خود سلب نمایند به قدر ذبابه قدرت ندارند. . . ».
از بیان باب السابع من الواحد الثانی
«خداوند طین را بیت خود قرار داده که کسی که یوم قیامت عرض بر شجره حقیقت می شود، از اقرار به عرض او و از لقأ او به لقأ او مستبعد نگشته و تسع تسع عشر عشر آنی از یوم قیامت بهتر است از آنچه سنین ما بین القیامتین می گذرد». (56)
بعضی از فروع تعالیم باب
- تمام کتب دینی و اخلاق و ادبی و علمی باید محو و نابود شوند! تنها کتاب «بیان» معتبر می باشد و با وجود آن، نباید به کتب و آیات و تفاسیر و دلیل و برهان های دیگر رجوع نمود و به آنها ایمان آورد!
در کتاب جنات نعیم اشراق خاوری، جلد اول که اشعار نعیم(57) را نقل کرده آمده است:
«بر تو فرض است جز کتاب بیان
محو کل کتب حدیث و قدیم». (58)
بهائیان با وجود آنکه میرزا حسینعلی در لوحی مندرج در کتاب «مائده آسمانی» و در کتاب «ایقان»(59) و «سوره الملوک» جزماً اعتراف و اذعان می دارد که قرآن به هیچ وجه و صورتی تحریف درآن راه نیافته و قرآن تمام بوده و اکنون نیز همان است که بوده است، «بیان» را ناس قرآن و «اقدس» را ناسخ «بیان»(60) می دانند.
زعما و مبلغان بهایی، درپاسخ این سؤال که چرا «بیان ناسخ قرآن است؟» عموماً پاسخ می دهند: به دلیل تحریف قرآن مجید.
و این در حالی است که عبدالحمید اشراق خاوری عقیده بهائیت را در خصوص شبهه تحریف قرآن مجید، چنین اذعان می دارد:
«به صراحت در الواح الهیه نازل گردیده که قرآن مجید تمام و کامل و از دستبرد سارقین و مغرضین محفوظ است». (61)
البته لازم به ذکر است که به گفته نورالدین چهاردهی کتب اساسی و مهم ازلی ها و بهائی ها جز نشریات جدید در دسترس پیروانشان قرار نمی گیرد. (62)
برخی از تعالیم بابیت:
- واجب است انهدام و نابودی تمام ابنیه و بقاع روی زمین از کعبه و قبور انبیأ و ائمه و تمام مساجد و. . . هر بنایی که به نام دیانت ساخته می شود.
- واجب است بر سلاطینی که به دین باب روی می آورند، خانه علی محمد باب در شیراز را که در آن تولد یافته و زندگی کرده، به گونه ای خاص بنا کنند که از بیرون نود و پنج درب داشته باشد و از میان نود درب و آنقدر وسعت داشته باشد که تمام شیراز را دربر گیرد و زمانی که اهل دنیا به حج بابیگری می روند گنجایش آن را داشته باشد. علاوه بر آن خانه شیراز که «کعبه» می شود، هیجده بقعه رفیع دیگر بر قبر هیجده حروف حی که مؤمنین او هستند بنا نمایند. . . .
- حج کعبه شیراز بر تمام مردان پیرو باب واجب است و نیز بر همه مردان و زنان شیراز.
- سال 19 ماه، ماه 19 روز، روزه 19 روز و روز عید فطر اول نوروز است!(63)
- ازدواج با محارم غیر از زن پدر، حلال می باشد.
- معاملات ربوی آزاد و حلال است.
- حجاب زنان ملغی می باشد (و بی حجابی آزاد و حلال).
- دخالت در سیاست ممنوع می باشد. (64)
- حقوق و وظائف شرعیه بر دو قسم است، قسمی مانند نماز و روزه و غیرهما فردی و شخصی است و قسمی مانند شرکت در انتخابات محافل روحانیه و امور عمومی امری وظیفه اجتماعی است.
در قسمت اول انجام فرائض شرعیه از ابتدای سن بلوغ که اول شانزده سالگی است بر دختر و پسر متساویاً فرض و واجب است و در قسمت دوم انجام تکالیف اجتماعی پس از پایان بیست و یک سالگی و ورود به بیست و دو سالگی که سن بلوغ اجتماعی آن هم بر پسر و دختر متساویاً واجب است. (65)
«عبدالبهأ» در مورد تفاوت حقوقی مردان و زنان در فرقه بهائیت می گوید:
«در شریعت. . . نسأ و رجال در جمیع حقوق متساویند مگر در بیت العدل عمومی زیرا رئیس و اعضای بیت العدل به نص کتاب رجالند. . . . »(66)
 

 

بخش دوازدهم: تناقض در آموزه های بهائیت

البته این تساوی ادعایی بیش نبوده و موارد متناقض متعددی در کتب آسمانی(!!) این فرقه وجود دارد. به طور مثال در کتاب بهأالله، اقدس، فرزندان دختر به کلی از ارث محرومند:
«قرار دادیم خانه مسکونی و البسه خصوصی میت را برای اولاد ذکور و اولاد اناث و ورثه دیگر حق ندارند. به درستی که اوست عطا کننده فیاض».
و حتی در سلام و جواب سلام نیز در این فرقه میان زن و مرد احکام متفاوتی وجود دارد:
«باب پنجم از واحد ششم بیان در حکم تسلیم است که سلام بدهند مردها به الله اکبر و جواب بدهند به الله اعظم و زن ها سلام بدهند به الله ابهی و جواب بدهند به الله اجمل».
و درباره حج نیز آمده است:
«حج بیت که بر رجال است و بیت اعظم در بغداد و بیت نقطه در شیراز مقصود است. هر یک را که حج نمایند کافی است. هر کدام که نزدیک تر به هر بلد است اهل آن بلد آن را حج نمایند». (67)
و تمام این مطالب در حالی است که:
«از جمله اساس بهأالله ترک تعصب وطنی و تعصب مذهبی و تعصب جنسی و تعصب سیاسی است». (68)
و در مکاتیب عبدالبهأ آمده:
«ای احبّای الهی از رائحه تعصب جاهلانه و عداوت و بغض عامیانه و اوهام جنسیّه و وطنیه و دینیّه که به تمام مخالف دین الله و رضای الهی و سبب محرومی انسانی از مواهب رحمانی است بیزار شوید. . . و به هر نفسی از هر ملت و هر آئین و هر طایفه و هر جنس و هر دیار ادنی کرهی نداشته باشید بلکه در نهایت شفقت و دوستی باشید. . . ». (69)
در باب خامس عشر از واحد هشتم بیان آمده است:
«بر هر کس از پیروان باب واجب است که برای طلب اولاد ازدواج کند، اما اگر زن کسی باردار نشد حلال است برای حامله شدن او از یکی از برادران بابی خود یاری بگیرد! ولی نه از غیر بابی». (70)
و در باب 4 از واحد هشتم بیان نیز چنین آمده:
«هر چیزی بهترین آن متعلق به نقطه (یعنی خود باب)و متوسط آن متعلق به حروف حیّ(هیجده تن یاران باب) بود و پست ترین آن برای بقیه مردم است». (71)
که این دستورات نیز حاکی از مساوات و عدالت اجتماعی شریعت باب می باشد!
اما علاوه بر شواهد تاریخی، احکام زیر نیز گوشه ای از تعصبات جاهلانه آنها به فرقه ضاله بهائیت را نشان می دهد:
«واجب است بر هر مسلمانی که در دین بیان به سلطنت می رسد اینکه احدی را در زمین خودش باقی نگذارد از غیر مؤمن به دین بیان و همچنین این حکم(یعنی کشتن تمام افراد) بر تمام افراد مؤمنین به دین بیان واجب است». (72)
«کن شعله النار علی اعدائی و کوثر البقأ لاحبائی». (73)
{بر دشمنانم شعله آتش باش و برای دوستانم کوثر بقأ (آب حیات باش)}.
«غیر از مؤمنین به بیان هر کس هر چه دارد باید از او گرفت و اگر بعداً داخل در دین بیان شد باید به او رد نمود!!». (74)
آنها حتی میان زنان شهری و روستایی بهائی نیز تبعیض قائل می شوند. چنانچه در کتاب بیان باب هفتم واحد ششم در نکاح آمده است:
«جایز نبودن مهر برای اهل شهر بیش از نود و پنج مثقال طلا و برای اهل ده بیش از نود و پنج مثقال نقره».
و بهأالله نیز در کتاب اقدس، علاوه بر کاهش مهریه بر این تبعیض آشکار صحّه می گذارد:
«تحقق پیدا نمی کند مصاهرت و ازدواج مگر با تعیین مهر به تحقیق تقدیر شده است از برای شهرها نوزده مثقال طلا و از برای دهات نوزده مثقال نقره».
در آئین بهائیان از برخی اعمال زشت چون، زنا کردن به وسیله جزا دادن و واریز پول به بیت العدل جلوگیری می شود. چنانچه کتاب اقدس حد زانی و زانیه را چنین تعیین کرده:
«خدا حکم کرده است بر هر زانی و زانیه دیه مسلمه را به بیت العدل بدهد و آن نه مثقال طلاست!».
البته برای بار دوم باید دو برابر جریمه دهند که به قول نورالدین چهاردهی چنین جریمه ای تا کنون پرداخت نشده است(75) و مشخص است که چنین جزایی در جلوگیری از اعمال قبیحه و تکرار آن چقدر مؤثر واقع می شود!
بهائیان درحالی از تعدد زوجات منع شده اند که حداقل نام چهار همسر بهأ به همراه فرزندان او از این زنان در تاریخ ثبت شده است.
بهائیان اهمیت زیادی برای «زبان اسپرانتو» قائل هستند و وحدت جهانی با یک دولت، یک ارتش، یک پارلمان و یک زبان را تبلیغ می کنند(76) و در عین حال معتقدند:
«در تشکیل اتحادیه آینده ملل یک نوع حکومت ها فوق حکومت ها باید تدریجاً به وجود آید که دارای تأسیسات و تشکیلات وسیعه است»(77)
حال آنکه از عقاید مسلم بهائیان این است که:
«عقیده بهائی تمرکز افراطی و زیاده از حدّ امور را در مرکز واحد رد می کند و از هر اقدامی که برای متّحدالشکل کردن امور اجرا شود اجتناب می ورزد»(78).
فضل اله مهتدی معروف به صبحی، کاتب وحی! بهائیان، می نویسد:
«موقعی بعضی از مطلعین شرقی و اروپائیان از (عبدالبهأ). . . سؤال کردند که شما بهأاله را چه می دانید در جواب گفت: «ما بهأاله را اول مربی عالم انسانی می دانیم» و نیز اوقاتی که شوقی افندی به اروپا رفته بود در ضمن لوحی که اصل آن به خط این بنده است عبدالبهأ او را فرمود که با پروفسور برون (ادوارد براون) مستشرق انگلیسی وقت ملاقات سخن از امر بهائی به میان نیاورد و هر که بپرسد شما بهأاله را چه می دانید جواب می گوید که ما بهأاله را اول معلم اخلاق می دانیم؟»(79)
البته معلم اخلاقی کسی که جعفر کذاب، برادر امام حسن عسگری(ع) را صادق می داند(80) باید هم بهأاله باشد که بودا و کنفسیوس را پیغمبر می دانست.

 

بخش سیزدهم: حکایت های ساختکی

صبحی درباره عقاید بهائیان می نویسد:
«خوانندگان گرامی ما باید بدانند که هر چند در امر بهائی دعوت از شئون خاصه اشخاص مخصوصی نیست بل عموم باید از این هنر نصیبی داشته باشند تا هر کس به قدر استعداد خود بر حقیقت این دین استدلالی کند ولی بعضی از نفوس خصوصاً برای این کار و بالاخص برای سیر و سفر انتخاب می شوند. دعوت کننده را مبلغ دعوت شده را مبتدی قبول را تصدیق مبتدی بهائی شده را مصدق و نفس عمل را تبلیغ گویند و برای این کار از دیرزمانی مجالسی با اسم مجالس درس تبلیغ دائر کرده که در آن جوانان را طریق محاوره و مخالطه مردمان بیان دلیل و برهان حقانیت این امر را می آموزند و چنانکه معلوم است این تعلیم و تعلم از روی مبنای منطق و مقدمات و مبادی علمی نیست به این معنی که بی هیچ گونه زحمتی همینکه شخص مختصر سوادی پیدا کرد می تواند آن ادله را بیاموزد و حتی از افواه فرا گیرد و چون منحصر در مسائلی چند است آموختنش دشوار نیست و جمیع کتب استدلالیه این قوم بر محور آن دور می زند و امهات آن عبارتست از: ادعا کتاب نفوذ بقای دین و بالاتر از همه کلام ربانی و وحی سماویست بدین معنی که اگر شخصی مدعی امری من عندالله گردد و دین و آئینی بسازد و جمعی بدو بگروند و چندی آن ساخته و پرداخته ها دوام کند در صورتی که صاحب ادعا کلماتی بیاورد و آن را برهان صدق خویش قرار داده بدان تحدی کند بلاشک دین گذار برانگیخته از طرف خدا و دین ساخته دست افکار بشر نیست.
بیان اصول این معانی با شاخ و برگ در صورتی که مبلغ احاطه با لفاظ داشته باشد رنجی ندارد و زود موفق به گرفتن نتیجه می شود تنها خاری که پیش پای مبلغین پیدا می شود، یکی مسئله خاتمیت است که باید به زور و زحمت توجیهاتی کرده نگذارند رسالت و مظهریت در ختمی مرتبت ختم شود و دیگر این است که اهل ادیان بیشتر معجزات حسیه و آیات اقتراحیه را ما به الامتیاز حق از باطل می دانند و همین را از مدعیان تازه می خواهند مبلغ باید با رعایت حال مبتدی به نحو خوشی از این خواهش بیجا منصرفش گرداند.
یا بگوید این گونه امور از محالاتست و حق و مظاهر او هر چند قدرت دارند ولی قدرت بر امر محال تعلق نمی گیرد یا بیان کند که معجزات حسیه را گذشته از آنکه فقط پیروان و معتقدان شخص مدعی باور دارند حجت بالغه دائمه نیستند و مفید به حال عموم نخواهد بود و یا اظهار دارد که ارتباط و ملازمتی فیمابین ادعای رسالت و قدرت رسول بر اعجاز و خرق عادت نیست و بالجمله اگر مبتدی را این اقوال اقناع نکرد و در طلب معجزه سماجت نمود و بر لجاجت افزود به ناچار باید نقش دیگری بر کار زد و روی سخن را دگرگون ساخت که آری ما نیز چون شما برهان حقیقی حقانیت مظاهر حق را همین معجزه می دانیم و از همین راه به این امر گرویده ایم و آیات عجیبه و آثار مدهشه دیده ایم ولی چه کنیم قلوب قاسیه سخن حق و صدق ما را باور ندارند و ما را دروغزن و یاوه گو پندارند والا اگر شما معجزات انبیأ قبل را گوش به گوش شنیده اید ما خود به چشم دیده ایم، اگر شما روایت می کنید ما رؤیت کرده ایم، شنیدن کی بود مانند دیدن.
حکایت!
وقتی به خاطر دارم که مرحوم میرزا مهدی اخوان الصفا در تبریز با مبتدئی (مبتدی ای) گلاویز شده بود و چنان مقهورش گشته که گریبان از چنگش به در نمی توانست برد، گفتگوی معجزات برد و سخن از کرامات و خوارق عادات می رفت و میرزا مهدی همچنان خاطر مبتدی را به دلایل دیگر معطوف می داشت اما او منصرف نمی گشت و می گفت نی این ادله و براهین مفید قطع و یقین نیست انبیأ مظاهر قدرت حقند آنچه تو او را محال می دانی در نزد خدا ممکن است و عموم مردمان از انبیأ و اولیأ حتی از قبور و مشاهد آنان کرامت ها و خارق عادت ها دیده میرزا مهدی که در دست آن مرد بیچاره شده بود گفت: دست از من بازدار که آنچه گفتی حق و صوابست و ما را نیز عقیدت جز این نیست ولکن من خواستم که زحمت تو را کم و راهت را نزدیک کرده باشم و گرنه چشمت بینا باد برخیز و تحمل رنج و خرج سفر کن و به عکا برو و هر چه می خواهی بخواه و ببین آن مرد گفت تو که رفته ای چه دیده ای گفت هزار عجائب دیده که یکی از آن برای تو و امثال تو حجیت ندارند ولی اگر ذره ای انصاف با خود داشته باشی یکی از مشاهدات خود را که با صدها اشخاص در آن شرکت داشته ام برای تو می گویم دیگر تو خود می دانی. خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.
یکی از علما در ایام بهأالله بهائی شد و در زمان عبدالبهأ اعراض کرد آن حضرت او را کفتار کرد و بیچاره فی الحال کفتار شد و در همان حال بود تا مرد و عموم بهائیان ایران این قضیه را می دانند و حتی اکثر در طهران حالت قبل و بعد او را دیده و اکنون از هر بهائی بپرسی آقا جمال چه شد می گوید کفتار شد و عجیب تر آنکه پسری دارد مصدق این امر و خود می گوید که پدر من چون از امر بهائی اعراض کرد کفتار شد دیگر معجزه از این بالاتر چه این قصه را آقا میرزا مهدی با حالت مخصوص و لحن جدی ادا کرد و باسطوت غریبی از بهائیان حاضر مجلس استشهاد خواست و جواب موافق شنید که مبتدی را حال دگرگون شد و از گوشه چشم قطره اشکی بیرون داده پس از عذر گستاخی داخل در اعداد اهل ایمان گشت.
اما شرح قضیه
آقای جمال نامی بروجردی در لباس اهل علم در ایام بهأالله به این امر گروید و به واسطه حسن کفایت و هم صدماتی که در این راه دید مورد توجه بهأ و اهل بهأ گردید و رفته رفته در دلها چنان جای گزین شد و شأن و رتبه ای به هم رسانید که بهائیان در حقش کرامت قائل شده گرد نعلینش را سرمه چشم می نمودند و لقمه باقیخوارش را به عنوان تبرک از یکدیگر می ربودند! و بالاخره از طرف بهأ به لقب اسم الله که مهم ترین القاب این فرقه است ملقب و به حضرت اسم الله الجمال معروف گشت و جمیع بزرگان و ایادی این امر را به زیر خود گرفته برتر از همه گردید و همچنان می بود تا در ایام عبدالبهأ به واسطه اختلافی که بین پسران بهأ بر سر وصایت و وراثت روی داد از آن جمع کناره کرده اعراض نمود و از این جهت عبدالبهأ او را پیر کفتار لقب داد و این کلمه چنان در بین بهائیان شیوع یافت که اسم اصلی او از بین رفت و این آقا جمال را سه پسر بود بزرگ تر از همه حاجی آقا منیر که در اصفهان می زیست و از پیشوایان دین مبین بود و چون دریافت که پدرش بابی شده او را تکفیر کرد پسر دومش حب الله نام داشت که بهائیان بغض اللهش می گفتند و او جوانی بود به فضائل آراسته و در همه احوال مطیع پدر و از اوامر و آرأ او به قدر دقیقه ای انحراف نمی جست تا آنگاه که در حیات پدر بدرود زندگانی گفت.
پسر سوم را آقا جمال از خود نمی دانست و معامله فرزندی با او نمی کرد و او هم بعداً پدری پدر را انکار کرده از او جدا شد و اجمال آن تفصیل به قرار زیر است:
اوقاتی آقا جمال در قزوین در خانه سمندر به اتفاق بعضی مبلغین منزل داشت ربابه نامی بود بهائی از اهل خدمت! که قبول زحمت کرده وسائل آسایش و نظافت مبلغین را فراهم می ساخت و در مواقع لزوم آنان را تر و خشک می کرد! چون مدتی از توقف آقایان در قزوین گذشت اهل اندرون ربابه را باردار دیده رب البیت را آگهی دادند و او پس از وقوف و استطلاع بی هیچ تشویش و اندیشه مجلس مشاوره سری ترتیب داده چنین صلاح دیدند که این بار به در خانه آقا جمال فرود آید اما او قبول نمی کرد چه همه از این نمد کلاهی داشتند چرا کلاه به تنهایی سر او برود بالاخره بعدالاخذ والرد. مولود کذایی را به طهران نزد آقا جمال فرستادند و او در خانه پدر به خواری زندگی می کرد تا روزی که صدای مخالفت آقا جمال بلند شد به انتهاز فرصت برخورده پدر را گفت از روز نخست راست گفتی که من پسر تو نیستم من مؤمنم و تو کافر من ثابتم و تو ناقض مرا با تو هیچ نسبت و علاقه نیست این بگفت و از آنجا یکسر به خانه دائی خود که مردی سمسار و از بهائیان ثابت و اهل بازار بود رفت و به دست آویز ثبوت و رسوخ بر امر بهأ و سب و لعن بر پدر نه تنها در آن خانه جای کرد بل جای همه را گرفت یعنی بعد از مدتی دختر دائی که به زنی خواست و ابتدا به شغل صحافی و بعد از فوت دائی به عنوان اینکه پسر متوفی مشاعرش غیر مستقیم و جائز نیست اداره تجارت آن مرحوم بر هم خورد در حجره داد و ستد به جای او مشغول کار شد تا وقتی که آن اموال در معرض تلف آمد دوباره دکان صحافی باز کرد و به اصل کار خود برگشت. این بود شرح معجزه که میرزا مهدی مرحوم نقل کرد.

 

بخش چهاردهم: مستر همفورو وهابی

بالجمله از موضوع اصلی سخن دور افتادیم مقصود بیان کلی ادله این قوم بود. اکنون وجه تطبیق آن را بر ظهور باب چنانکه گویند گوئیم در سال 1260 هجری قمری جوانی از سادات هاشمی از اهل شیراز قیام به دعوی قائمیت کرده. . . و چنانکه بر حضرت پیغمبر آیات سماوی نازل می شد حضرت او نیز مهبط وحی الهی گردید و اگر بر آن بزرگوار که ابن العرب بود در ظرف 23 سال 30 جزء کلام الله نازل شد بر این عالیقدر که ابن العجم بود در ظرف پنج ساعت هزار بیت آیات وارد گشت به بین تفاوت ره از کجاست تا به کجا»(82)
همچنین صبحی پس از ذکر کتب آنان می گوید:
«خلاصه این بود فهرست معارف و کتب این قوم ولی باید دانست که این اطلاعات و معارف در بین این طایفه عمومی نیست و از اهل بهأ بسیار کم دیده می شود کسی که وقوف کامل بر این امر داشته باشد و اکثر جز آن دلایلی که از پیش به شرحش پرداختیم و بعضی تعالیم دیگر از قبیل وحدت عالم انسانی - صلح عمومی و تساوی حقوق زن و مرد! و ایجاد زبان بین المللی! و غیره از معارف سائره این مذهب بی خبر و بی بهره اند». (83)
البته شاید یکی از دلایل این امر این نکته باشد که آثار اولیه بهائیه جمع آوری شده و حتی برای حفظ الواح! الواح اصلی را از خانواده ها جمع آوری و بهانه آنان نیز حفظ آثار امری بوده است. (84)
در اینجا مناسب است به نقشه استعمارگران که در قرن 18 میلادی به صورت دستورالعمل به عمالشان ابلاغ شده بود اشاره کنیم که در خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیسی و شیطان ا نسی قرین با محمد عبدالوهاب - سر سلسله فرقه ضاله «وهابیت» - ذکر شده است.
مستر «همفر» به نقل از کتاب اهدایی دبیر کل وزارت مستعمرات به خود می نویسد:
«اما سفارش های کتاب («چگونه اسلام را در کوبیم») برای از میان بردن نقطه های قوت.
کتاب به موارد زیر سفارش می کند:
1- زنده کردن فریادهای قومی، سرزمینی، زبانی، نژادی و مانند اینها در میان مسلمانها؛ چنان که باید به مسلمانان سفارش کرد که به تمدن گذشته کشورهای خود و قهرمانان پیش از اسلام توجه کنند: همچون زنده کردن فرعون ها در مصر، دوگانه پرستی در ایران، تمدن بابلی در عراق و دیگر مواردی که در کتاب به شرح آمده است.
2- پراکندن چهار چیز ضروری است: شراب، قمار، زنا و گوشت خوک آشکارا یا نهانی. کتاب به همکاری با یهودیان، مسیحیان، مجوس و صابئان(85) که در سرزمین های اسلامی زندگی می کنند، فرا می خواند تا این امور زنده نگه داشته شوند؛ از وزارت مستعمرات می خواهد تا از خزانه خود برای کارمندانی که امور را می پراکنند حقوق مشخص نماید. هر که توانست این امور را گسترده و همه گیر کند به او جایزه دهد و تشویق نماید. کتاب، از نمایندگان دولت بریتانیا می خواهد که آشکار یا پنهان از این امور پشتیبانی کنند و هر اندازه پول که لازم است هزینه نمایند تا از مجازات عاملان نشر این کارها جلوگیری شود. کتاب همچنین سفارش می کند از ربا به هر شکل ترویج شود؛ این کار افزون بر آنکه اقتصاد ملی را ویران می کند، مسلمانان را در شکستن قوانین قرآن جرأت می بخشد. هر که یک قانون را بشکند شکستن دیگر قانون ها نیز برایش آسان می شود. کتاب توصیه می کند که به مسلمانان گفته شود تنها ربای مضاعف، بر مسلمانان حرام است زیرا قرآن می گوید: «ربا را دو چندان افزوده نخورید»(86) و همه گونه های ربا حرام نیست.
3 و 4- پیوستگی مردم با عالمان دینی را باید کاست و برخی مزدوران را جامه عالمان پوشاند. آنگاه اینان همه گونه کار بد انجام دهند تا مردم به هر عالم دینی مشکوک شوند و نتوانند دریابند که این عالم است یا مزدور.
. . . یکی از راه های کاهش دلبستگی مردم به عالمان دینی گشایش مدارسی است که مزدوران وزارت در آن کودکان را به گونه ای بپرورند که عالمان. . . را دوست نداشته باشند. . .
5- تردید برانگیختن در امر جهاد و شناساندن آن به عنوان مسئله ای که مربوط به زمان خاصی بوده و مدت آن سپری شده است. . .
6و7- مسلمانان باید باور کنند که منظور پیامبر از اسلام، همه ادیان است چه نصرانیت باشد و چه یهودیت و مقصود تنها پیروان محمد (ص) نیست زیرا قرآن همه دینداران را مسلمان می خواند. . .
8 و 9- باید در این خبر که «یهودیان را از جزیره العرب بیرون رانید»(87) و نیز اینکه «دو دین در جزیره العرب گرد هم نمی آیند»(88) تردید افکند. . .
10- باید مسلمانان را از عبادت بازداشت و در سودمند بودن آن تردید افکند با این دستاویز که خدا از اطاعت انسان ها بی نیاز است. باید به سختی از حج جلوگیری کرد و از هر گردهمایی مسلمانان چون نماز جماعت و حاضر شدن در مجلس های حسین(ع) و دسته های عزاداری؛ چنان که باید آنها را به سختی از ساختن مساجد، زیارتگاه ها، کعبه، حسینیه ها و مدارس بازداشت.
11- باید در خمس تردید افکند و آن را تنها برای غنیمت های به دست آمده از جنگ با کفار واجب دانست و نه منافع کسب و کار. گذشته از آن خمس را باید به پیامبر و امام پرداخت و نه عالم؛ دیگر اینکه عالمان با پول های مردم خانه، قصر، چهارپا و باغ می خرند بنابراین خمس دادن به آنها شرعی نیست.
12- اسلام را باید دین عقب ماندگی و هرج و مرج برشماریم؛ در عقاید مردم تردید ایجاد کنیم و پیوند مسلمانان را با اسلام سست کنیم. واپس ماندگی و ناآرامی و دزدی در کشورهای اسلامی را باید به اسلام نسبت دهیم.
13- باید پدران را از پسران جدا کنیم تا فرزندان به پرورش پدران گردن ننهند و تربیت آنان به دست ما بیفتد و ما آنان را از عقیده، تربیت دینی و پیوستگی با عالمان دور کنیم.
14- باید زنان را تشویق کنیم که عبا (چادر) از سر بیفکنند زیرا حجاب را خلیفگان بنی عباس رایج کردند و این یک عادت اسلامی نیست. به همین جهت، مردم زنان پیامبر را می دیدند و زن در همه امور وارد بود؛(89) آنگاه که زن عبا (چادر) از سر افکند، جوانان را تشویق کنیم که به سوی آنان بروند تا فساد در میانشان افتد. در ابتدا باید زنان غیر مسلمان عبا (چادر) از سربردارند تا زنان مسلمان نیز سر در پی آنان نهند.
15- نمازهای جماعت را باید با نسبت دادن فسق به امام جماعت و آشکار کردن بدی های او و نیز دشمنی انداختن - با شیوه های گوناگون - در میان امام و پیروانش برافکند.

 

بخش پانزدهم: خط انگیسی در بهائیت

16- اما زیارتگاه ها را باید به بهانه اینکه اینها در زمان پیامبر نبوده و بدعت است، (90) ویران کرد و مردم را از رفتن به این گونه مکان ها بازداشت. باید در اینکه زیارتگاه های موجود واقعاً از آن پیامبر، امامان و یا صالحان باشد تردید ایجاد کرد. پیامبر در کنار قبر مادرش به خاک سپرده شد؛ ابوبکر و عمر در بقیع دفن شده اند و قبر عثمان مشخص نیست؛ علی در بصره مدفون گردید و نجف محل قبر مغیره بن شعبه است، سر حسین(ع) در حنانه دفن شد و مزار خودش معلوم نیست؛ در کاظمین قبر دو تن از خلیفگان است نه مزار کاظم و جواد از خانواده پیامبر؛ در طوس قبر هارون است و نه رضا(ع) از اهل بیت. در سامرا قبرهای بنی عباس است نه هادی و عسگری و (سرداب) مهدی از اهل بیت؛ بقیع را باید با خاک یکسان کرد(91)، چنانکه باید گنبدها و ضریح های موجود در همه کشورهای اسلامی را از میان برد.
17- در نسبت خانواده پیامبر به او باید تردید افکند؛ افرادی که سید نیستند عمامه سیاه و سبز بر سر بگذارند، تا مردم نتوانند آنها را تشخیص دهند و به خانواده پیامبر بدبین شوند و در نسبت سادات با پیامبر تردید نمایند. چنان که ضروری است عمامه ها از سر عالمان دین و سادات برداشته شود تا هم نسبت خاندان پیامبر از میان برود و هم عالمان دینی در میان مردم حرمت نداشته باشند. (92)
18- حسینیه ها را باید با این دستاویز که بدعت هستند و در زمان پیامبر و جانشینان نبوده اند، مورد تردید قرار داد و ویران کرد؛ چنان که مردم را باید به هر حیله از رفتن به این مکان ها بازداشت؛ سخنرانان را کاهش داد؛ مالیات های ویژه ای بر سخنرانی بست که خود سخنران و صاحبان حسینیه آن را بپردازند.
19- باید پیام بی بند و باری را در جان های مسلمانان دمید؛ هر کس هر کاری بخواهد می تواند بکند؛ نه امر به معروف واجب است و نه نهی از منکر، نه آموزش احکام؛ باید به آنها گفت «عیسی به دین خود، موسی به دین خود» و «کسی را در گور دیگری نمی گذارند» و امر و نهی به عهده دولت است نه مردم.
20- کاهش جمعیت لازم است. . . باید در راه ازدواج محدودیت هایی پدید آورد؛ عرب نباید با فارس ازدواج کند؛ ترک نباید با عرب ازدواج نماید.
21- باید از دعوت و هدایت به اسلام و گسترش آن جلوگیری کرد؛ باید این اندیشه را گسترش داد که اسلام یک دین قومی است و در قرآن هم گفته شده «این قرآن یادآوری برای تو و قوم تو است»(93).
22- سنت های نیکو باید محدود گردند و این کارها به دولت سپرده شوند؛ هیچ کس حق نداشته باشد، مسجد، مدرسه و یا مکانی برای کودکان بی سرپرست بسازد؛ همین طور دیگر سنت های خوب و صدقه های همیشگی.
23- باید با این دستاویز که قرآن کم و زیاد شده است، در آن تردید افکند(94) و قرآن های ساختگی که کاستی ها و افزودنی هایی داشته باشند توزیع نمود. باید آیاتی که در آنها از یهود و یا نصاری بدگویی شده برداشته شوند؛ آیات جهاد و امر به معروف حذف شوند؛ قرآن به زبان های فارسی، ترکی و هندی برگردانده شود، در کشورهای غیر عرب از قرائت قرآن به زبان عربی نهی گردد. چنان که باید اذان، نماز و دعا به زبان عربی در کشورهای غیر عرب ممنوع شوند. (95) در احادیث نیز می بایست تردید افکند و آنچه در مورد قرآن توصیه شد مانند تحریف، ترجمه و بدگویی، در مورد روایات نیز باید عمل شود.
نوشته های کتاب بسیار نیکو بود؛ نامش: «چگونه اسلام را در هم کوبیم» بهترین برنامه کار من برای آینده. هنگامی که کتاب را باز پس دادم و شگفتی بسیار خود را به دبیر کل بازگو نمودم، گفت: بدان که تو در این میدان تنها نیستی؛ سربازان پاکی هستند که چون تو کار می کنند. وزارت تاکنون پنج هزار تن را برای این کار به خدمت گرفته است. وزارت اکنون در این اندیشه است که این افراد را به ده هزار تن برساند و روزی که این کار انجام شود، بر مسلمانان چیره خواهیم شد و خواهیم توانست فتنه اسلام و کشورهای اسلامی را در هم کوبیم. دبیر کل سپس افزود: به تو مژده می دهم، وزارت کوتاه زمانی نیاز دارد تا این برنامه را تکمیل کند. اگر ما هم آن زمان را نبینیم، فرزندان ما با چشمان خویش آن را خواهند دید؛ این ضرب المثل چه خوب می گوید که: «دیگران کاشتند و ما خوردیم؛ ما بکاریم و دیگران بخورند»(96).
و در ادامه می نویسد:
«دبیر کل گفت: جنگ های صلیبی بی فایده بود؛ مغول ها هم نتوانستند ریشه اسلام را برافکنند زیرا کاری بدون فکر و برنامه ریزی انجام دادند: عملیات نظامی که ظاهری تجاوزکارانه داشت؛ به همین دلیل آنان به سرعت ناتوان شدند. اما اکنون اندیشه رهبران حکومت بزرگ ما این است که با یک برنامه ریزی حساب شده و بردباری بی پایان، اسلام را از درون ویران کنند. البته ما به یک ضربه نظامی کوبنده هم نیاز داریم، اما این ضربه آخرین اقدام است، پیش از آن باید کشورهای اسلامی را تضعیف کنیم و از هر سو به اسلام ضربه بزنیم به گونه ای که آنان نتوانند نیروهایشان را گرد آورند و به جنگ بپردازند.
دبیر کل آنگاه افزود: بزرگان مسیحی در استانبول، بسیار زیرک و باهوشند؛ زیرا همین برنامه ها را اجرا می کنند؛ در درون مسلمانان آشوب کرده اند؛ مدرسه هایی برای پرورش کودکانشان گشوده اند؛ کلیساهایی بنا کرده اند؛ شراب، قمار و فساد را میان آنها رایج کرده اند؛ در جوان هایشان نسبت به دین تردید ایجاد کرده اند؛ حکومت هایشان را به جان هم انداخته اند؛ در جاهای مختلف فتنه ها را میانشان شعله ور کرده اند؛ خانه های بزرگانشان را از زیبارویان مسیحی آکنده اند تا بزرگیشان از میان برود، دلبستگی آنها نسبت به دینشان کم شود و وحدت و همدلیشان کاستی یابد؛ آنگاه بزرگان مسیحی به یک باره نیروهای نظامی سهمگین برانگیزند تا ریشه اسلام را از این کشورها برکنند.

(0) نظر

فرقه وهابیت

وهابیت

عوامل شکل گیری فرقه وهابیت مانند برخی از فرقه‌های دیگر، ریشه در مبانی و عملکرد رهبران و بنیانگذاران آن دارد. بر این اساس لازم است مبانی و عملکرد بنیانگذار این فرقه بررسی شود
این فرقه منسوب به "محمد بن عبدالوهاب" از مردم "نجد" است که در سال 1115 ق در شهر عُیینه متولد شد که پدرش در آن شهر قاضی بود . وی از کودکی به مطالعه کتاب‌های تفسیر و عقاید و حدیث سخت علاقه داشت و فقه حنبلی را نزد پدر خود که از علمای حنبلی بود آموخت. محمد بن عبدالوهاب از آغاز جوانی، بسیاری از اعمال مذهبی مردم "نجد" را زشت می شمرد
.
او در سفری که به زیارت خانه خدا رفته بود، بعد از انجام مناسک حج به "مدینه" رفت و در آن جا توسل مردم به پیامبر را که نزد قبر حضرت انجام می دادند، انکار کرد. سپس به "نجد" مراجعت نمود و از آن جا به بصره رفت و مدتی در آن شهر ماند و با بسیاری از اعمال مردم آن شهر نیز مخالفت نمود. مردم بصره وی را از شهر خود بیرون کردند. در این هنگام که 1139 هجری بود، پدرش عبدالوهاب از "عیینه" به "حریمله" انتقال یافت. وی با پدرش همراه شد و کتاب‌هایی را نزد پدر فرا گرفت و به انکار عقاید مردم "نجد" پرداخت. به این مناسبت میان او و پدرش نزاع و جدال در گرفت. هم چنین بین او و مردم "نجد" منازعات سختی رخ داد و این امر چند سال دوام یافت. تا این که پدرش "عبدالوهاب" در سال 1153 از دنیا رفت. وی پس از مرگ پدر علناً به اظهار عقاید خود پرداخت و قسمتی از اعمال مذهبی مردم را انکار نمود. جمعی از مردم حریمله از وی پیروی کردند و کار وی شهرت یافت. وی از شهر حریمله به شهر عینیه رفت. رئیس شهر عیینه در آن وقت عثمان بن حمد بود. عثمان عقاید شیخ را پذیرفت و او را گرامی داشت و قول داد که وی را یاری کند.
شیخ محمد نیز اظهار امیدواری کرد که همه اهل نجد از عثمان بن حمد حمایت کنند.
خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به امیر احسا رسید. وی نامه ای برای عثمان نوشت که سرانجام، عثمان عذر شیخ را خواست و او را از شهر بیرون کرد. شیخ در سال 1160 پس از آن که از عیینه بیرون رانده شد، رهسپار درعیه از شهر‌های معروف نجد گردید. در آن وقت امیر درعیه، محمد بن مسعود جدّ آل سعود بود. وی به دیدن شیخ محمد رفت و به وی عزت و نیکی را بشارت داد. شیخ محمد نیز غلبه و قدرت محمد بن سعود را بر همة بلاد نجد بشارت داد. بدین ترتیب ارتباط میان آن دو شکل گرفت. حمایت محمد بن سعود از شیخ محمد موجب شد که وی بر عقاید و افکار خود پافشاری کند. هر کدام از مسلمانان که از عقاید وی پیروی نمی کردند، کافر محسوب می شدند و برای جان و مال و ناموس آنان ارزشی قایل نبود.
جنگ‌هایی که وهابیان در نجد و خارج از آن از قبیل یمن و حجاز و اطراف سوریه و عراق می کردند، بر همین پایه قرار داشت. هر شهری که با جنگ و غلبه بر آن دست می یافتند، برای آن‌ها حلال بود. کسانی که با عقاید او موافقت می کردند، باید با وی بیعت نمایند و اگر کسانی به مقابله بر می خاستند، باید کشته شوند و اموالشان تقسیم گردد. طبق این رویه مثلاً از اهالی یک قریه به نام فصول در شهر احسا سیصد مرد را به قتل رساندند و اموالشان را به غارت بردند!
سرانجام شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت و پس از وی پیروان او به همین روش ادامه دادند، مثلاً در سال 1216 امیر سعود سپاهی مرکّب از بیست هزار را مجهز کرد و به کربلا حمله ور شدند. سپاه وهابی جنایات بسیاری در شهر کربلا انجام دادند، از جمله پنج هزار تن و یا بیشتر (تا بیست هزار گفته اند) را به قتل رساندند.(1) آیین وهابیت بر اساس عملکرد، عقاید و باورهای شیخ محمد بن عبدالوهاب شکل گرفت. امروزه نیز این فرقه بر عقاید شیخ محمد و دیگر رهبران آن پافشاری می نمایند.
عقاید:
فرقه وهابیه مبتنی بر اصول و عقایدی است که به بعضی اشاره می شود:
- وهابی‌ها معتقدند که هیچ انسانی نه موحد است و نه مسلمان مگر این که اموری را ترک کند، از جمله: به هیچ یک از رسولان و اولیا توسّل نجوید. هر کس اقدام به این کار کند، مشرک می باشد،(2) از این رو وهابیان زیارت قبر پیامبر و ائمه(ع) را جایز نمی دانند و معتقدند هر کس از پیامبرطلب شفاعت کند، مانند این است که از بت‌ها شفاعت خواسته است.(3)
- از مسائل دیگری که وهابیان دربارة آن حساسیت خاصی دارند، تعمیر قبور و ساختن بنا روی قبر پیامبر و اولیای الهی و صالحان است. برای نخستین بار این مسئله را "ابن تیمیه" و شاگرد معروف او "ابی القیم" عنوان کرد و بر تحریم ساختن بنا و لزوم ویرانی آن فتوا داده اند.(4)
بر همین اساس سعودی‌ها هنگامی که در سال 1344 هجری بر مکه و مدینه و اطراف آن تسلط پیدا کردند، به فکر افتادند که برای تخریب مشاهد و آثار خاندان رسالت و صحابه پیامبر مستمسکی به دست آورند و اقدام نمایند.(5)
- وهابیان بر این باورند که مسلمانان در طی قرون، از آیین اسلام منحرف شده اند و در دین خدا بدعت‌هایی نهاده اند که با شرع اسلام مخالف می باشد. بر این اساس باید از اصولی که پیامبر(ص) تعیین کرده است، پیروی نمود.
بنابر عقاید وهابیان، هیچ کس حق ندارد به رسول خدا سوگند یاد کند و از الفاظی مانند: به حق محمد و ... استفاده نماید،(6) زیرا قسم خوردن به دیگران و درخواست حاجت از غیر خداوند با آیات قرآن منافات دارد: «فلا تدعوا مع الله احداً».(7)
- نیز معتقدند: تشییع جنازه و سوگواری حرام است؛ زیرا ارواح اموات کاری نمی توانند بکنند و در امور دنیوی و اخروی نمی توانند دخالت داشته باشند.(8)
- وهابیان معتقدند القابی را که بر عزت و احترام دلالت دارند، در مورد انسان‌ها نباید به کار برد و ناصواب است؛ زیرا احترام و تعظیم تنها شایسته خداوند است.
- وهابیون به جنگ با دیگر فرقه‌ها و مذاهب اسلامی معتقد هستند و مدعی اند باید به آیین وهابیت در آیند، یا جزیه دهند، از این رو همیشه مسلمانان دیگر را به کفر متهم نموده، اموال و نوامیس بقیه را حلال می دانند. آنان می گویند که هر کس مرتکب گناه کبیره شود، کافر است.
 

(0) نظر

فرقه مالکی

فرقه مالکی

مالکی نام یکی از شاخه‌های کیش سنی از دین اسلام است. واز مذاهب فقهی و پیرو ابوعبدالله مالک بن انس از ائمه چهار گانه سنت وجماعت است. او امام دارالهجره و امام المدینه می‌گویند.

وی در سالهای ۹۰ تا ۹۵ هجری قمری در مدینه متولد شده‌است. وفات وی را در فاصله سالهای ۱۷۴ تا ۱۷۹ می‌دانند.

سنت

دومین تکیه گاه مالک بود.

از دیدگاه او ـ برخلاف ابوحنیفه ـ خبر واحد حجت است و کوتاهی درباره آن تا زمانی که با عمل مردم مدینه مخالفتی نداشته باشد جایز نیست.

بیشتر اتکای مالک در حدیث روایاتی بود که اهل حجاز نقل کرده‌اند.

 

اجماع

مالک، افزون بر اجماع به معنای مشهور آن نزد عموم، اجماع مردم مدینه را هم حجت می‌دانست.

 

قیاس

وی بر احکامی که در کتاب و سنت بدانها تصریح شده قیاس می‌کرد، چنان که درموطاء احکام بسیاری از این نوع آمده‌است.

 

اسـتـحـسـان

شـاطـبـی از قـول اصـبـغ می‌گوید: از ابن قاسم شنیدم که به نقل از مالک مـی گفت :استحسان نه دهم علم است.

با این حال، مالک به اندازه ابوحنیفه دامنه استحسان را گسترش نداده‌است.

 

اسـتـصـحـاب

قـرافـی مـی گـویـد: اسـتـصـحـاب نـزد مـالک، امام مزنی و ابوبکر صیرفی حجت است.

 

مـصـالـح مرسله

یکی از اصول مالک اعتبار دادن به مصالح مرسله‌است , چنان که مذهب اوبه عمل به مصلحت شهرت دارد.

 

سـد ذرائع

مالک بیش از دیگران دامنه این اصل را گسترد و بسیاری از احکام را بر آن استوار ساخت.

 

عرف

مالک به عرف هم پناه می‌برد, اما در بنای احکام بر آن به اندازه دیگران پیش نمی‌رفت.

 

قـول صحابی

فقه مالک بر فتواها و داوریهای صحابه تکیه داشت.

 

او فقه فقهای هفتگانه رادر مدینه فراگرفت و سنت را همان چیزی می‌دانست که صحابه برآنند.

 

به همین دلیل در میان همه منابع استنباط او فتوای صحابه جایگاهی برجسته داشت.

ویژگیهای فقه مالکی

[ویرایش] انعطاف پذیری در اصول

او عـام و مـطـلـق کـتـاب و سنت را قطعی ندانست، بلکه درهـای تـخـصـیـص و تـقیید را به طور کامل گشود.

 

وی در کنار این مساله اصول را به یکدیگر پـیـونـدمـی داد تـا از مـیان آنها فقهی پخته و همسو با احکام عقل و همخوان با آن چه نزد مردم پذیرفته‌است پدید آید.

 

مـراعـات کـردن مصلحت

خواه این مهم از طریق قیاس و استحسان حاصل شودیا ازطریق مـصـالـح مرسله و سد ذرایع و یا هر طریق دیگری.

او بدین ترتیب درهای بسیاری را برای از میان بردن تنگنا و دور کردن سختی و مشقت و برآوردن نیازها و فراهم ساختن مصلحت گشود.

وی از هـمـیـن دیـدگاه، عقود را وسیله‌ای قرار داد که خواسته‌های اصلی مردم را تحقق می‌بخشد و با مقتضای عرف آنان همراهی و همسویی دارد.

مالک بر این عقیده بود که هدف اصلی شارع تحقق بخشیدن به مصالح و منافع مردم است.

به هـمـین دلیل فقه خود را گاه با سد ذرایع و گاه با فتح آن پیرامون این محور به حرکت درآورد تا این مصالح را حتی الامکان از ساده‌ترین راه برآورده سازد.

او در پـی بـردن بـه هـدف شـریـعـت بـه فـتواها و داوریهای صحابه تکیه می‌کند و سپس به عـنـوان کـسـی که در فهم متون شریعت و همچنین اهداف دور و نزدیکش به ریشه رسیده‌است بـه شـنـاخـت و کـشـف احـکـام و اهـداف آنـهـا می‌پردازد.

از همین جا بود که فقه مالک رشد و بالندگی بسیاری یافت.

ویـژگی دیگر فقه مالکی آن است که عناصر رشد و گسترش در آن فراهم آمد, عناصری چون قدرت اندیشه و گستردگی افق دید فقیهان این مذهب، انعطاف پذیری اصول آنان وگوناگونی راهـهـایـی کـه برای حل مسایل اجتماعی و مشکلات پیچیده‌ای که از هر چند گاهی برای مردم پیشامد می‌کند ارائه می‌داده‌اند.

 

(0) نظر
X