header

السلام عليك يا ابا عبدالله

home
list
archive
درباره وبلاگ
السلام علیک یا ابا عبدالله... این وبلاگ در سال 1390 توسط اینجانب راه اندازی شد. و مطالبی که در این وبلاگ قرار داده شده با بررسی و دقت کافی از لحاظ صحت و سقم صورت گرفته. به امید اینکه برای عموم موثر مفید باشد. التماس دعا...
آمار وبلاگ

تعداد بازدیدها :

49679

تعداد نوشته ها :

181

تعداد نظرات :

3

کد هدایت به بالا

فرقه وهابيت

وهابيت

عوامل شكل گيري فرقه وهابيت مانند برخي از فرقه‌هاي ديگر، ريشه در مباني و عملكرد رهبران و بنيانگذاران آن دارد. بر اين اساس لازم است مباني و عملكرد بنيانگذار اين فرقه بررسي شود
اين فرقه منسوب به "محمد بن عبدالوهاب" از مردم "نجد" است كه در سال 1115 ق در شهر عُيينه متولد شد كه پدرش در آن شهر قاضي بود . وي از كودكي به مطالعه كتاب‌هاي تفسير و عقايد و حديث سخت علاقه داشت و فقه حنبلي را نزد پدر خود كه از علماي حنبلي بود آموخت. محمد بن عبدالوهاب از آغاز جواني، بسياري از اعمال مذهبي مردم "نجد" را زشت مي شمرد.
او در سفري كه به زيارت خانه خدا رفته بود، بعد از انجام مناسك حج به "مدينه" رفت و در آن جا توسل مردم به پيامبر را كه نزد قبر حضرت انجام مي دادند، انكار كرد. سپس به "نجد" مراجعت نمود و از آن جا به بصره رفت و مدتي در آن شهر ماند و با بسياري از اعمال مردم آن شهر نيز مخالفت نمود. مردم بصره وي را از شهر خود بيرون كردند. در اين هنگام كه 1139 هجري بود، پدرش عبدالوهاب از "عيينه" به "حريمله" انتقال يافت. وي با پدرش همراه شد و كتاب‌هايي را نزد پدر فرا گرفت و به انكار عقايد مردم "نجد" پرداخت. به اين مناسبت ميان او و پدرش نزاع و جدال در گرفت. هم چنين بين او و مردم "نجد" منازعات سختي رخ داد و اين امر چند سال دوام يافت. تا اين كه پدرش "عبدالوهاب" در سال 1153 از دنيا رفت. وي پس از مرگ پدر علناً به اظهار عقايد خود پرداخت و قسمتي از اعمال مذهبي مردم را انكار نمود. جمعي از مردم حريمله از وي پيروي كردند و كار وي شهرت يافت. وي از شهر حريمله به شهر عينيه رفت. رئيس شهر عيينه در آن وقت عثمان بن حمد بود. عثمان عقايد شيخ را پذيرفت و او را گرامي داشت و قول داد كه وي را ياري كند.
شيخ محمد نيز اظهار اميدواري كرد كه همه اهل نجد از عثمان بن حمد حمايت كنند.
خبر دعوت شيخ محمد و كارهاي او به امير احسا رسيد. وي نامه اي براي عثمان نوشت كه سرانجام، عثمان عذر شيخ را خواست و او را از شهر بيرون كرد. شيخ در سال 1160 پس از آن كه از عيينه بيرون رانده شد، رهسپار درعيه از شهر‌هاي معروف نجد گرديد. در آن وقت امير درعيه، محمد بن مسعود جدّ آل سعود بود. وي به ديدن شيخ محمد رفت و به وي عزت و نيكي را بشارت داد. شيخ محمد نيز غلبه و قدرت محمد بن سعود را بر همة بلاد نجد بشارت داد. بدين ترتيب ارتباط ميان آن دو شكل گرفت. حمايت محمد بن سعود از شيخ محمد موجب شد كه وي بر عقايد و افكار خود پافشاري كند. هر كدام از مسلمانان كه از عقايد وي پيروي نمي كردند، كافر محسوب مي شدند و براي جان و مال و ناموس آنان ارزشي قايل نبود.
جنگ‌هايي كه وهابيان در نجد و خارج از آن از قبيل يمن و حجاز و اطراف سوريه و عراق مي كردند، بر همين پايه قرار داشت. هر شهري كه با جنگ و غلبه بر آن دست مي يافتند، براي آن‌ها حلال بود. كساني كه با عقايد او موافقت مي كردند، بايد با وي بيعت نمايند و اگر كساني به مقابله بر مي خاستند، بايد كشته شوند و اموالشان تقسيم گردد. طبق اين رويه مثلاً از اهالي يك قريه به نام فصول در شهر احسا سيصد مرد را به قتل رساندند و اموالشان را به غارت بردند!
سرانجام شيخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت و پس از وي پيروان او به همين روش ادامه دادند، مثلاً در سال 1216 امير سعود سپاهي مركّب از بيست هزار را مجهز كرد و به كربلا حمله ور شدند. سپاه وهابي جنايات بسياري در شهر كربلا انجام دادند، از جمله پنج هزار تن و يا بيشتر (تا بيست هزار گفته اند) را به قتل رساندند.(1) آيين وهابيت بر اساس عملكرد، عقايد و باورهاي شيخ محمد بن عبدالوهاب شكل گرفت. امروزه نيز اين فرقه بر عقايد شيخ محمد و ديگر رهبران آن پافشاري مي نمايند.
عقايد:
فرقه وهابيه مبتني بر اصول و عقايدي است كه به بعضي اشاره مي شود:
- وهابي‌ها معتقدند كه هيچ انساني نه موحد است و نه مسلمان مگر اين كه اموري را ترك كند، از جمله: به هيچ يك از رسولان و اوليا توسّل نجويد. هر كس اقدام به اين كار كند، مشرك مي باشد،(2) از اين رو وهابيان زيارت قبر پيامبر و ائمه(ع) را جايز نمي دانند و معتقدند هر كس از پيامبرطلب شفاعت كند، مانند اين است كه از بت‌ها شفاعت خواسته است.(3)
- از مسائل ديگري كه وهابيان دربارة آن حساسيت خاصي دارند، تعمير قبور و ساختن بنا روي قبر پيامبر و اولياي الهي و صالحان است. براي نخستين بار اين مسئله را "ابن تيميه" و شاگرد معروف او "ابي القيم" عنوان كرد و بر تحريم ساختن بنا و لزوم ويراني آن فتوا داده اند.(4)
بر همين اساس سعودي‌ها هنگامي كه در سال 1344 هجري بر مكه و مدينه و اطراف آن تسلط پيدا كردند، به فكر افتادند كه براي تخريب مشاهد و آثار خاندان رسالت و صحابه پيامبر مستمسكي به دست آورند و اقدام نمايند.(5)
- وهابيان بر اين باورند كه مسلمانان در طي قرون، از آيين اسلام منحرف شده اند و در دين خدا بدعت‌هايي نهاده اند كه با شرع اسلام مخالف مي باشد. بر اين اساس بايد از اصولي كه پيامبر(ص) تعيين كرده است، پيروي نمود.
بنابر عقايد وهابيان، هيچ كس حق ندارد به رسول خدا سوگند ياد كند و از الفاظي مانند: به حق محمد و ... استفاده نمايد،(6) زيرا قسم خوردن به ديگران و درخواست حاجت از غير خداوند با آيات قرآن منافات دارد: «فلا تدعوا مع الله احداً».(7)
- نيز معتقدند: تشييع جنازه و سوگواري حرام است؛ زيرا ارواح اموات كاري نمي توانند بكنند و در امور دنيوي و اخروي نمي توانند دخالت داشته باشند.(8)
- وهابيان معتقدند القابي را كه بر عزت و احترام دلالت دارند، در مورد انسان‌ها نبايد به كار برد و ناصواب است؛ زيرا احترام و تعظيم تنها شايسته خداوند است.
- وهابيون به جنگ با ديگر فرقه‌ها و مذاهب اسلامي معتقد هستند و مدعي اند بايد به آيين وهابيت در آيند، يا جزيه دهند، از اين رو هميشه مسلمانان ديگر را به كفر متهم نموده، اموال و نواميس بقيه را حلال مي دانند. آنان مي گويند كه هر كس مرتكب گناه كبيره شود، كافر است.
  

(0) نظر

فرقه علي اللهي

علي اللهي ها كيستند؟

 در طول تاريخ انسان با فرقه هايي مواجه مي شود كه مخالفينشان آن ها را غُلات (جمع غالي به معني غلو كننده) مي نامند. اين ها كساني هستند كه درباره ي حضرت علي (عليه السلام) و يا ديگر شخصيت هاي مهم دچار غلو شده اند.

شناخت و تشخيص غلات در تاريخ، يكي از دشوارترين و پيچيده ترين كارهاي مورخان بوده است كه احياناً در اين زمينه دچار اشتباهات فراواني نيز شده اند. دليلش اين است كه هيچ شخصي يا گروهي، عنوان غلات را براي خود نمي پذيرد و هيچكس عقيده خود را غلو آميز نمي داند. علاوه براين غلات همواره انديشه هاي خود را تا حد امكان به صورت سرّي نگه مي داشتند كه خود اين امر هم عامل ديگري براي عدم امكان تحقيق دقيق در مورد آن ها مي شد.

 همچنين بايد گفت: امروز آشكار شده است، بسياري از اسم هايي كه از آنها تحت عنوان رهبراي غلات ياد مي شود، اصلاً وجود خارجي نداشته اند و عمدتاً دشمنان شيعه براي محكوم كردن شيعه و اتهام غلو زدن به تشيع اين شخصيت ها را ساخته و پرداخته اند. اما به هر حال، كساني بوده اند كه حضرت علي (عليه السلام) يا ديگران را تا حد خدايي بالا مي بردند. چنين كساني هنوز هم وجود دارند. علي اللهي ها نيز از همين گروه ها هستند.

از مهم ترين جماعت هاي اين گروه در عصر حاضر، كساني هستند كه در سوريه به علويون معروفند. آن ها ظاهراً معتقدند كه خدا يك بار در قالب مسيح (ع) و بار ديگر در قالب علي (عليه السلام) حلول كرده است و ديگر بار در قالب مهدي (عج) ظهور خواهد كرد.

از مهم ترين خصوصيات مشترك غلات اين است كه به ظاهر شريعت وقعي نمي نهند، قائل به تناسخ هستند، و همچنين معتقدند كه خدا در روح شخص مورد نظرشان حلول مي كند و با او متحد مي شود.

بسياري از نويسندگان در مورد اين گروه از غلات دچار اشتباه شده و آنها را فرقه اي از تشيع معرفي كرده اند و گفته اند: "غلات، كساني هستند كه در تشيع افراط كرده اند." اگر چه اين تعبير افراط در تشيع تعبير صحيحي نيست، اما چند تفاوت بارز هست كه بر اساس آنها به هيچ وجه نمي توان غلات را فرقه اي از شيعه دانست:

1- شيعه كساني هستند كه قائل به امامت حضرت علي(عليه السلام) و جانشيني او پس از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مي باشند. حال چگونه مي توان وضع كساني را كه قائل به الوهيت حضرت علي (عليه السلام) (نه امامت وي) هستند، افراط در تشيع ناميد؟ در واقع اينها عملاً با اين اعتقادشان، سه اصل از اصول عقايد شيعه ،يعني توحيد، نبوت، و امامت را انكار مي كنند.

2- شيعه پيرو تعاليم اسلام و تعاليم ائمه معصوم (عليهم السلام) است، در حالي كه غلات بسياري از تعاليم ائمه (عليهم السلام) به ويژه در مورد توحيد را زير پا گذاشته اند.

3- از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) احاديث فراواني در مذمت غلو كنندگان و جهنمي بودن آنان ذكر شده است، به طوري كه دشمن اهل بيت و غلو كننده در حق اهل بيت را مثل هم دانسته اند و مسلم است كه كسي كه با دشمن اهل بيت هم رتبه است، نمي تواند شيعه باشد.

 شيعه كساني هستند كه قائل به امامت حضرت علي (ع) و جانشيني او پس از پيامبر اكرم (ص) مي باشند. حال چگونه مي توان وضع كساني را كه قائل به الوهيت حضرت علي (ع) (نه امامت وي) هستند، افراط در تشيع ناميد؟ در واقع اينها عملاً با اين اعتقادشان، سه اصل از اصول عقايد شيعه ،يعني توحيد، نبوت، و امامت را انكار مي كنند.

 

چگونگي تشكيل فرقه اسماعيله

يكي از فرق منشعب شده از شيعه اماميه فرقه اسماعيليه است كه در حدود قرن دوم هجري از اماميه جدا شد و داراي عقايدي متفاوت از عقايد اماميه مي باشد، از آنجائيكه انشعاب اين فرقه بر سر امامت اسماعيل بن جعفر ـ عليه السلام ـ بوده لذا در دوره هاي بعد، ملل و نحل نويسان، مانند حسن بن موسي نوبختي نام اسماعيليان را بر آنها نهادند. البته طي گذر زمان و به مناسبتهاي مختلف بنامهاي ديگري نيز ناميده شده اند از جمله، مباركيه، خطّابيه، باطنيه، تعليميه، سبعيّه، حشيشيه، ملاحده و قرامطه[۱].
چگونگي شكل گيري و بوجود آمدن اسماعيليه به جانشيني امام جعفر صادق ـ عليه السلام ـ بر مي گردد، از آنجا كه امام جعفر صادق ـ عليه السلام ـ داراي چندين فرزند پسر بود و بزرگترينشان اسماعيل بوده و در زمان حيات مورد محبّت امام بود، عده اي از شيعيان گمان مي كردند كه او بعد از پدرش به امامت خواهد رسيد.[۲]
اما خود اسماعيليه در اين مورد معتقدند كه امامت اسماعيل طبق نص صريح امام صادق ـ عليه السلام ـ بوده، چون كه اسماعيل ارشد فرزندان امام بوده[۳] لذا با وجود اينكه اسماعيل در زمان حيات پدر از دنيا رفت، عده اي از قبول فوت اسماعيل ابا كردند و گفتند كه امام صادق تقيّه مي كند و اسماعيل نمرده و غايب شده و او همان مهدي است و اين گروه به اسماعيليه خاصه معروفند، در مقابل اين گروه عده اي مرگ اسماعيل باور كردند و معتقد شدند كه امامت بعد از اسماعيل به پسرش محمد رسيده و لذا محمد بن اسماعيل را امام هفتم تلقي كرده و آخرين امام ناميدند. اين گروه به اسماعيليه عامه معروفند و سبعيه هم گفته مي شود.[۴]
و لذا اين دو گروه بعد از شهادت امام صادق ـ عليه السلام ـ منكر امامت امام موسي بن جعفر ـ عليه السلام ـ شده و از اماميه جدا شدند، چون معتقد بودند كه امامت از برادر به برادر نمي رسد مگر در مورد امام حسن و امام حسين و غير از اين دو امام همواره امامت از پدر به پسر رسيده و از آنجا كه به امامت اسماعيل معتقد بودند، گفتند: كه بعد از مرگ اسماعيل، محمد بن اسماعيل امام است.
اين گروه به رهبري فردي بنام مبارك كه غلام اسماعيل بود، فعاليت خود را آغاز مي كنند و لذا به مباركيه هم ملقب شده اند.[۵]گروهي از شيعيان هم كه در كوفه زندگي مي كردند و دور «ابي الخطاب محمد بن ابي زينب اسدي اجدع» جمع شده بودند و بعداً به معتقدين به امامت پسر اسماعيل متصل شدند، البته ابي الخطاب فردي غالي بود كه در مورد امام صادق ـ عليه السلام ـ غلّو كرده و به الوهيت آن حضرت معتقد بود و لذا از طرف امام لعن و طرد شده بود، به اين خاطر ابي الخطاب خود را پيامبر و فرستاده امام صادق ـ عليه السلام ـ معرفي مي كرد، لذا اين گروه هم به خطابيه معروفند كه بعدها با مباركيه يك گروه شدند.[۶]
البته خود اسماعيليه ابو «الخطاب» را بعنوان مؤسس فرقه اسماعيلي معرفي مي كنند و مقام او را نسبت به امام اسماعيلي مثل مقام سلمان فارسي مي دانند و «ميمون القداح» كه از اتباع ابو الخطاب است، راه او را ادامه داد[۷]و دعوت اسماعيلي را كه در خفا بوده رهبري كرد.
به خاطر وضع خفقاني كه عباسيان نسبت به علويان بوجود آورده بودند و همچنين نسبت به ائمه كه در زمان منصور عباسي نسبت به امام صادق ـ عليه السلام ـ چندين سال عمر خويش را در زندان سپري كردند، اين عدم ارتباط مستمر بين شيعيان و ائمه هم موجب شد كه عده اي سست ايمان و سود جو، دنبال مقاصد خويش باشند و با جدايي گروهي از شيعيان وضع را مناسب ديده، فعاليت خود را در غالب مبارزه با عباسيان شروع كنند. كه ابي الخطاب هم از اين گونه افراد است. كه عليه عباسيان دست به اقدام مي زند ولي كشته مي شود. و لذا باقي پيروان او از اين پس به شام رفته و در شهر «سلميه» سكونت مي گزينند كه نزديك «حمص» بود و از ترس حكام و مأموران عباسي تظاهر به تجارت مي نمودند و در عين حال دعاة خود را به اطراف و شهرهاي اسلامي مي فرستادند و مردم را به نزديك شدن ظهور مهدي از نسل اسماعيل بشارت مي دادند. يكي از اين دعاة ميمون القداح مي باشد كه از اهالي خوزستان هستند و به شغل (چشم پزشكي آن زمان) مشغول بود و لذا به قداح مشهور است، كه بعد از موت ابي الخطاب قيم و مربي محمد بن اسماعيل مي شود و به او مذهب باطني تلقين مي كند.[۸]
بعد از «ميمون القداح» فرزندش عبدالله و سپس ديگر رهبران فكري و سياسي دعوت اسماعيليه را كه البته در خفا بود و به گفته خودشان دوره ستر بود رهبري كردند.
زندگي مخفيانه و مرگ محمد بن اسماعيل، زمينه گسترش و پيشرفت دعوت را بيشتر فراهم ساخته است و از اين پس داعيان اسماعيلي در ايران، سوريه و شمال آفريقا به صورتي گسترده و مخفيانه به دعوت پرداختند.
از دعاة اسماعيلي كه در «سلميه» شام بود، مردي بود بنام حمدان اشعث ملقب به قرمط به خاطر كوتاهي قد و پاهايش، اين شخص داعي كوفه و اطراف مي شود در اواخر قرن سوم هجري اتباع حمدان موفق مي شوند در بحرين و نواحي آن به مركزيت احساء حكومت تشكيل دهند. و به اين خاطر در تاريخ اهميت پيدا مي كنند.[۹]
اسماعيليه بواسطه نفوذي كه در ميان مردم عادي و ستم ديده داشتند و با توجه به دعوت مخفي كه حدود يكصد سال ادامه دادند، موفق شدند پيرواني جذب كنند و براي اين منظور اغلب در مناطق دور دست چون يمن و شمال افريقا و ماوراءالنهر كه از مركز خلافت دور بود و خطرات كمي تهديد مي كرد فعاليت خود را بيشتر مي كردند، در اين راستا يكي از دعاة بنام عبيدالله المهدي در شمال آفريقا وقتي وضعيت مناسب براي اهداف خود مي بيند امامت خويش را علني مي كند. و با استفاده از دوري منطقه با كمك ابوعبدالله شيعي يكي از داعيان ديگر موفق مي شود قبايل بربر را جذب خود كند و از آنها بيعت بگيرد و خود را بعنوان مهدي معرفي مي كرده و با اين اقدام تمام شدن دوره ستر را اعلام مي كند و مرحله ظهور را آغاز مي نمايد و بعد از مدتي در سال ۳۰۱ هجري سپاهي به مصر ارسال مي كند با تصرف مصر و مناطق ديگر و بعد از مدتي تمام شمال افريقا را تحت سيطره خود در مي آورد[۱۰]و با ورود به مصر خلافت فاطميان را آغاز مي كند، دوره اي كه موفقيت اسماعيليان به اوج مي رسد، اسماعيليه اين دوره را اغلب «عصر طلايي» اسماعيليه وصف كرده اند. جنبش انقلابي و دعوت اسماعيليان نخستين، سرانجام به تأسيس دولتي منجر شده بود كه امام اسماعيلي در رأس آن قرار داشت و طي همين دوره تفكر و ادبيات اسماعيلي به اوج اعتلاي خود رسيد.

(0) نظر

بهشت

مقدمه اول
آيات متعددي در قرآن كريم وجود دارد كه ايمان و عمل صالح را در كنار هم قرار داده و هر دو را شرط ورود به بهشت و نيل به قرب الهي دانسته اند.
اين آيات به روشني بيان مي كنند كه براي بهشتي شدن بايد هر دو شرط را فراهم كرد؛ هم بايد ايمان داشت و هم بايد عمل صالح انجام داد؛ مانند آيه ۲۵ سوره بقره كه نويد بهشت را به كساني مي دهد كه هم ايمان دارند و هم از عمل صالح بهره مي داند:
وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ
و يا آيه ۸۲ همين سوره كه مردماني را جاويدان در بهشت معرفي مي كند كه اهل ايمان و عمل صالح باشند:
الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ
و نيز آيه ۱۷۳ سوره نساء كه اعطاي پاداش در قيامت را منوط به داشتن ايمان و انجام عمل صالح مي داند:
الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ
مقدمه دوم
آياتي كه داشتن ايمانِ تنها را براي ورود به بهشت كافي نمي دانند؛ مانند آيه ۱۵۸ سوره انعام كه ايمان بي عمل را هم رديف بي ايماني قرار داده و اعلام مي دارد كه هيچ يك از اين دو، نفعي به حال فرد نخواهد داشت:
يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً
روزي كه برخي از نشانه‌هاي پروردگارت به ظهور آيد، ايمان آوردن كسي كه پيش از اين ايمان نياورده يا در حال ايمانش عمل شايسته‌اي انجام نداده سودي نخواهد داشت.
بنابراين كسي كه در ظاهر به مانند ديگر مسلمانان ايمان دارد؛ ولي در عمل، نسبت به انجام واجبات و ترك محرمات ديني، كاملاً بي اعتناست بايد بداند كه دلخوشي او به چنين ايماني بي جهت است و اين ايمان براي او سودي نخواهد داشت.
به اين نكته هم بايد توجه داشت كه ايمان اگر به راستي ايمان باشد؛ به اين معنا كه تنها، دانستن يك سري مفاهيم نباشد؛ بلكه باوري باشد گره خورده با جان، نمي تواند تنها ايمان باقي بماند و عملي متناسب به خود را به دنبال نداشته باشد.
به راستي چگونه مي توان پذيرفت كسي حسابرسي روز قيامت را باور داشته باشد؛ اما براي آن روز حساب، خود را آماده نكند؟ 
جلب رحمت و رضايت الهي در دنيا و آخرت؛ در گرو ايمان و عمل صالح است؛ نه ايمان به تنهايي موجب رستگاري است و نه اعمالي كه بي ايمان و نيت خداوندي انجام گرفته است. آنچه رضايت الهي را تامين و موجبات ورود انسان به بهشت مي شود ايمان به همراه عمل صالح است.
مقدمه سوم
آياتي كه عمل نيك و پسنديده ي خالي از ايمان را مانند اسكناس بي پشتوانه دانسته كه در بازار قيامت، هيچ ارزشي ندارد؛ مانند آيه ۱۵ هود عليه السلام كه مي فرمايد:
مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها وَ هُمْ فيها لا يُبْخَسُونَ
كساني كه زندگي دنيا و زيور و زينتش را بخواهند، ثمره تلاششان را به طور كامل در ]همين] دنيا به آنان مي‌دهيم و در آن چيزي از آنان كاسته نخواهد شد.
اين آيه درباره كساني است كه تمام هدف و نيت آنها از كار و تلاش و خدمت رساني به ديگران در همين دنيا خلاصه مي شود. اينها كساني اند كه اصولا كاري با آخرت ندارند و تمام فكر و ذكرشان دنيا است. (1)
بر اساس اين آيه اگر كسي تمام عمر را به انجام كارهاي پسنديده؛ مانند راهسازي، كمك به ديگران، ساخت و ساز بيمارستان و مدرسه بگذراند؛ اما ذره اي به خدا، نبوت و قيامت ايمان نداشته باشد؛ در قيامت كارهاي خوب او سودي به حالش نخواهد داشت. چرا كه در آيه بعد مي فرمايد:
أُوْلَئكَ الَّذِينَ لَيْسَ لهَُمْ فيِ الاَْخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَ بَاطِلٌ مَّا كَانُواْ يَعْمَلُون
اينان كساني هستند كه در آخرت، سهمي جز آتش براي آنان نيست و آنچه [در دنيا از كار خير] كرده اند، در آخرت تباه و بي اثر مي شود و آنچه همواره [براي غير خدا] انجام مي دادند، باطل است.
ايمان
نتيجه اين سه مقدمه:
جلب رحمت و رضايت الهي در دنيا و آخرت؛ در گرو ايمان و عمل صالح است؛ نه ايمان به تنهايي موجب رستگاري است و نه اعمالي كه بي ايمان و نيت خداوندي انجام گرفته است.
آنچه رضايت الهي را تأمين و موجبات ورود انسان به بهشت مي شود ، ايمان به همراه عمل صالح است.
اين معنا از آيه ۱۰ سوره فاطر فهميده مي شود كه فرمود:
إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ
حقايق پاك [عقايد و انديشه‌هاي صحيح] به سوي او (خداوند) بالا مي‌رود.
علامه طباطبايي (ره) در تفسير اين بخش مي نويسد:
مراد از اين كلم طيب، عقايد حقي است كه انسان، اعتقاد به آن را زير بناي اعمال خود قرار دهد، و قدر يقين از چنين عقايدي كلمه توحيد است كه برگشت ساير اعتقادات حق نيز به آن است ... و اينكه اعتقاد را قول و كلمه خوانده، بدين جهت است كه اين استعمال در عرب شايع بوده است. (2)
ايشان در ادامه مي نويسد: صعود كلم طيب (ايمان) به سوي خداي تعالي، عبارت است از تقرب آن به سوي خدا ... و چون اعتقاد از مُعتقِد جدا نيست ، در نتيجه تقرب اعتقاد به خدا يعني تقرب مُعتقِد به خدا.
اين يعني اگر ايمان باشد تقرب هست و اگر نباشد تقربي وجود نخواهد داشت؛ هر چند انسان، عمري به كار خير مشغول باشد.
كسي كه در ظاهر به مانند ديگر مسلمانان ايمان دارد؛ ولي در عمل، نسبت به انجام واجبات و ترك محرمات ديني، كاملاً بي اعتناست بايد بداند كه دلخوشي او به چنين ايماني بي جهت است و اين ايمان براي او سودي نخواهد داشت
در ادامه قرآن كريم به نقش عمل در اين تقرب پرداخته و مي فرمايد:
وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ
و عمل صالح آن را بالا مي برد.
يعني بالِ پرواز و موتور حركتي ايمان، عمل صالح است كه بدون آن، اين پرنده عرش پيما، زمين گير شده و توان پرواز و اوج گيري نخواهد داشت و صاحبش را به قرب الهي نخواهد رساند. (3)

يك مثال: 
مثال اين مطلب مهم و دقيق، مثال هواپيمايي است كه ايمان، بدنه آن و عمل صالح، موتورهاي آن است.كسي كه فقط عمل صالح دارد؛ مانند كسي است كه سوار يك كشتي پر از موتور هواپيما است و كسي كه فقط ايمان دارد؛ مانند كسي است كه سوار بر هواپيماي بي موتور شده است و هر دو قصد دارند به آسمان پرواز كنند؛ اما كسي كه ايمان دارد و به عمل صالحِ متكي بر آن ايمان، مشغول است سوار بر هواپيماي سالم و كاملي است كه هر چقدر ايمان و عملش كامل و بي نقص باشد توان اوج گيري به ارتفاع بالاتري كه همان مقام قرب الهي است را خواهد داشت.
نتيجه اينكه براي رسيدن به كمال انساني و نيل به قرب خداوندي و ورود به بهشت برين هم بايد ايمان داشت و هم عمل صالح انجام داد؛ نه ايمان به تنهايي سود دارد و نه عمل شايستهء بي ايمان.
و نيز بايد دانست كه ايمان عامل صعود انسان به كمالات و معيار نزديك شده به مقام قرب الهي است؛ اما آنچه ايمان و مۆمن را بالا مي برد و وارد بهشت مي كند ، عمل صالح است.

 

(0) نظر
X