header

السلام عليك يا ابا عبدالله

home
list
archive
درباره وبلاگ
السلام علیک یا ابا عبدالله... این وبلاگ در سال 1390 توسط اینجانب راه اندازی شد. و مطالبی که در این وبلاگ قرار داده شده با بررسی و دقت کافی از لحاظ صحت و سقم صورت گرفته. به امید اینکه برای عموم موثر مفید باشد. التماس دعا...
آمار وبلاگ

تعداد بازدیدها :

49638

تعداد نوشته ها :

181

تعداد نظرات :

3

کد هدایت به بالا

شعر بیستم

وقت اجلم ناله نه از رفتن به آنجاست

از یار جدا می شوم این ناله از آنجاست


وحی آمد سوی موسی از خدا

بنده ی ما را از ما کردی جدا


هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی

از این زمانه دلم سیر می شود گاهی


یا رب به دل دوست ما غم نکنی

با تیر قضا قامت او را خم نکنی


یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد

چه بغیر از پیراهن ما عوض نشد


چادر سیاه روی سرت، مثل اینکه آه

مهتاب می شدی وسط یک شب سیاه

(0) نظر

شعر نوزدهم

لَنگ لَنگان قدمی بر می داشت

هر قدم دانه شکری می کاشت


لطف حق با تو مدارا کند

چو از حد بُگذرد رسوا کند


ما ز بالاییم و بالا می رویم

ما ز دریاییم و دریا می رویم


ما یار نداریم و غم یار نداریم

ما یار بجز حضرت دادار نداریم


ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ی می پنداشتیم


من دردی دارم که درمانش تویی

من آهی دارم که هجرانش تویی


من و رها کن از این حس تنهایی

نه تو نرفتی تو هنوز اینجایی

(0) نظر

شعر هجدهم

کربلا به خون خود تپیدن است

جرعه جرعه مرگ را چشیدن است


گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود گر تو بیایی


گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود

گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود


گیرم پدر تو بود فاضل

از فضل پدر تو را چه حاصل؟


گر تو باشی می توان صد سال بی جان زیستن

بی تو گر صد جان بود یک لحظه نتوان زیستن


گر توکل می کنی در کار کن

کَشت کن و تکیه بر جبار کن

(0) نظر

شعر هفدهم

مؤذن گر ببیند قامتت را

به قد قامت بماند تا قیامت


قضا رفت و قلم بنوشت فرمان

تو را جز صبر کردن چیست درمان


کی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد

صد نکته از این معنی گفتیم و همین باشد


کاش میشد تا ابد بیدار بود

خواب ها را از دل شب ها رُبود


کاش میشد که پریشان تو باشم

یا نباشم یا از آن تو باشم


کفر است در طریقت ما کینه داشتن

آیین ماست سینه چو آیینه داشتن


*کوی صبر بود زینب یا رب

طلوع خورشید بود زینب یا رب

(0) نظر

شعر شانزدهم

غلام همت آن نازنینم

که کار خیر بی روی ریا کرد

من از بیگانگان هرگز ننالم

که با من هر چه کرد آن آشنا کرد


فراموشم مکن چون من فراموشت نخواهم کرد

تو در من آتشی هستی که خاموشت نخواهم کرد


فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت

دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت


فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم

بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم


*فضای این دل دیوانه گرفته بوی گل نرگس

دلم نشسته چو پروانه در آرزوی گل نرگس


قیامت قامت و قامت،قیامت

قیامت می کند این قد قامت

(0) نظر

شعر پانزدهم

طلب کردم ز دانای یکی پند

مرا فرمود با نادان مَپیوند


ظالم بمُرد و قاعده زشت از او بماند

عادل بِرفت و نام نکو یادگار بماند


عاقبت گرگ زاده گرگ شود

گر چه با آدمیان بزرگ شود


عُمری به جز بیهوده بودن سرنکردیم

تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم


عُمرت تا به کی به خودپرستی گذرد

یا در پی هستی و نیستی گذرد


عشق بُغضی بود و ناگهان شکست

سخت بود اما چقدر آسان شکست!


علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ما سوا فکندی همه سایه ی ها را

(0) نظر

شعر چهاردهم

شبی یاد دارم که چشمم نُخُفت

شنیدم که پروانه به شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را ناله و سوز زاری چراست؟!


*شاید این جمعه بیاید شاید

پرده از چهره گشاید شاید


صد بار بدی کردی و دیدی ثَمَرش را

خوبی چه بدی داشت که یکبار نکردی؟!


صبح روزی پشت در می آید و من نیستم

قصه ی دنیا به سر می آید و من نیستم


ضمیرم را زمعنی بهره وَر کن

خیال فاسد از طلبم بِدر کن


طمع را نباید که چندان کنی

که صاحب کَرَم را پشیمان کنی

(0) نظر

شعر سیزدهم

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را اَنیس و مُونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غَمزه مسله آموز صد مدرس شد


*سلام من به بقیع و به آستان شریفش

سلام من به بقیع و به چهار قبر شریفش


*سلام ما به مقامی که کعبه ی دل هاست

درود ما به امامی که حجت یکتاست


شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست

گریه های سحرم را اثری پیدا نیست


شب بود و شمع بود و من بودم و غم

شب رفت و شمع سوخت و من ماندم غم


شب است و یاد تو مرا پر از ترانه میکند

چه کرده ای که دل چنین تو را بهانه میکند

(0) نظر

شعر دوازدهم

ز مردم دل بَرگردان یاد خدا کن

خدا را وقت تنهایی صدا کن

در آن حالت که اَشَکت می چکد گرم

غنیمت دان و یاران را دعا کن


ژاله بارید کوچه ها گِل شد

رفتن ما به خانه مشکل شد


ژرف است محیط این جزیره

خاکش سیه است و آب تیره


سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست


سِلسِه موی دوست حلقه جام بلاست

هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست


سرگشته چو پَرگار همه عمر دویدیم

آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم

(0) نظر

شعر یازدهم

*رمز قرآن از حسین آموختیم

ز آتش او شعله ها اندوختیم


*رفت سمت فرات امّا حیف بی قرار و خمیده برمی گشت

کوه غم روی شانه هایش بود با دو دست بریده برمی گشت


زندگی جز نفسی نیست غنیمت شمرش

نیست امید که همواره نفس برگردد


زندگی هنگامه ی فریادهاست

سرگذشت درگذشت یادهاست


زدست دیده و دل هر دو فریاد

که هر چه دیده ببند دل کند یاد


بسازم خنجری نیش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد


ز چشمانم برون کردی چه کردی؟

دلم دریای خون کردی چه کردی؟


اسیر روی چون ماه تو گشتم

غم و دردم فزون کردی چه کردی؟!

(0) نظر
X